بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۱۳۸ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

۲۶
آذر ۹۵

باغ گل

چشمه روان است و دلم چشمه‌ای ست

پاک و جدا از همه پیرایه‌ها

چشمه نباشد که بماند به جا

نیست هویدا به دلم سایه‌ها

باید ازین پس بر من جا کند 

شعر و غزل مملو از آرایه‌ها

جاری جوشان غزل مصحفی است 

پر شده از بوی خوش آیه‌ها

خانه اگر جای تغزل شود

باغ گلی هدیه به همسایه‌ها

زنده شود مادر شعر از غزل 

کودک دل پس بزند دایه‌ها

می‌گذرم از گله و حرف سرد 

چشمه کجا و خط شکوایه‌ها

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۲۲:۳۲
محمد رحیمی
۲۱
آذر ۹۵

کف دریا

ردّ گیسوی تو برده است دلم را زخود آری

شب چشمان تو بردل زده چون موج فراری

هیجانِ لب سرخی که تو بر رخ بنشاندی

قدح سرخ شرابی است که آورده خماری

قوس ابروی کمان تو ببین قوس و قزح را

آبرو برد از آن عشوه‌گری زلف تتاری

نه توانی که ببینم رخ نورانی ماهت 

نه دلی تا که چو دزدان بچرم پشت شیاری

جای پا هر چه که داری به خَم کوچۀ دل‌ها

عطش سبز شکفتن هوس پاک بهاری

نه غبارم که نشینم به قَبای صدف تو

نه تو صحرا‌گذری تا که نشانیم غباری

خس راهم که خیال گل رخسار تو دارم

کف دریام که از موج نگردیده فراری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۲۱:۰۹
محمد رحیمی
۲۰
آذر ۹۵

دوری و دوستی

به ابری گفت خاکی تشنه و زار

که دوری از من و حلقوم تب دار

چه شد آن دوستی‌های مکرر

که از دست تو قلبم شد نمک‌زار

ولی ابر فراری گفت ای دوست

به جای این شکایت حد نگه دار

برایت بارها باریده‌ام من

و آن بارش چه شد؟ سیل اسف‌بار

من از چشم تو افتادم ندیدی؟

به  جرم دوستی با رنگ تکرار

به هر دوری هزاران دوستی هست

بجای شکوه عبرت گیر ای یار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۲۳:۱۴
محمد رحیمی
۱۶
آذر ۹۵

شعر سرمازده

 باغ احساس ز سرما شده روی‌افسرده

هر چه گل در غزلم بود دگر پژمرده

پرنیان نفس شعر چروکیده شده

سبد میوۀ پرآب دلم  بفشرده

آن همه گرمی بازار غزل رفت از یاد

اهل دل از وزش سوز شتا دل‌مرده

گل شبدر که برای خودش از تب می‌خواند

رنگ خورشید که دید از رخ او جا خورده

بی‌نوا کودک گل‌پرور من می‌گرید

باغبان از تشر باد خزان آزرده

سینۀ خاک که سرمازده‌تر می‌گردد

خواب، چشمان تَرَش را همه یکجا برده

شاعر از یخ‌زدگی، شبنم سرما‌زده شد

شعر سرمازده را بین که چه سرما خورده

خم احساس بزیر آمده‌تر می‌بینم

فصل بیداد خزان اخم کند نشمرده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۵ ، ۱۷:۴۶
محمد رحیمی
۱۴
آذر ۹۵

بی صدا

بگذار تا بخندند بر کیشت ای فلانی

کین سخره‌ها زکوری است گر پیر نکته‌دانی 

مشغول حال خود باش دور از کف و هیاهو

حال تو را نگیرند این خیل ارغوانی

عمری زدی توچون نی ساز غم و جدایی

امروز گر ببینی محبوب آستانی

رخسار زردت ای گل یک معدن طلایی است

بر حال تو حسودند مرغان آسمانی

راه میان بری هست از خاک سوی افلاک

بر عاقلان بپوشند آن راه گر بدانی

بیچاره مرغ خاکی اوجش همین حوالی است

باید که اوج گیری تا مرز بی نشانی

خوددار باش ای دوست  بر لب سخن میاور

چون سنگ بی صدا باش هرچند می‌توانی


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۱۷:۴۷
محمد رحیمی
۱۰
آذر ۹۵
اهورا
آخر این عشق خیالی تو چیست؟
این خیال خشک و خالی تو چیست؟
تو درخت کهنه سالی بوده‌ای
بید مجنون نونهالی تو چیست؟
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
این رطب‌ها در حوالی تو چیست؟
گاه باد مشرقی یا مغربی
پس بگو رنگ شمالی تو چیست؟
اینکه مهرش بر دلت جا مانده کیست؟
آن اهورای خیالی تو چیست؟
کوچۀ معشوق را گم کرده‌ای؟!
مشرب حالی به حالی تو چیست؟
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۲
محمد رحیمی
۰۳
آذر ۹۵

پرپر

روح را امشب چو عنبر می‌کنم 

خوش‌تر از گل‌های قمصر می‌کنم 

آب می‌پاشم تمام کوچه را

کوچه را از باغ بهتر می‌کنم 

گر گلی سدّ قدم هایش شود 

با نگاهی تند پرپر می‌کنم 

کاش امشب خانه را پیدا کند 

چون‌که خود در غم شناور می‌کنم

عاشق و معشوق را گم کرده‌ام 

عشق را تفسیر بهتر می‌کنم

حرف آخر را من امشب می‌زنم 

آنکه دین‌دار است کافر می‌کنم

می‌فروزم آتش جانانه‌ای 

 این بدن را نذر آذر می‌کنم 

عاقبت دلدار می‌آید ز راه 

حرف دل را خوب باور می‌کنم 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۲۰:۲۶
محمد رحیمی
۲۷
آبان ۹۵

لحظۀ اعتراف

از لحظۀ اعتراف برمی‌گردم

کج بودم و صاف صاف برمی‌گردم 

دیروز رسانه‌ای شدم محض تپق

امروز بدون گاف برمی‌گردم

یک‌بار به آسمان‌جُلی خندیدم

این است که بی‌لحاف برمی‌گردم 

از راه درست رفته بودم ناحق 

این بار به‌حق خلاف برمی‌گردم

مُحرم شدم و دور خودم گردیدم 

از توبۀ آن طواف برمی‌گردم 

در قطب جنوب باورم گم بودم

از کاوش و اکتشاف برمی‌گردم

من کودک شعرهای بالغ بودم 

امروز ز بندناف برمی‌گردم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۹:۱۷
محمد رحیمی
۲۴
آبان ۹۵

خاکستر

درگذر شور و شر روزگار

حیف ما خامش خاکستریم

با همه آواز که در گوش‌هاست 

پنبه به گوشان به‌ظاهر کریم

راز خطوط رخ دلدار را 

دیده و بیتاب رخ مرمریم 

بس که به خود عطر گلان را زدیم 

باورمان شد که گل قمصریم 

در دل ما عشق ندارد قرار

ما شبه کاسه جوش آوریم 

سرگل ما لایق دست تو نیست 

تیغ به ظاهر گل درد آوریم 

صحبت ما صحبت تکرار نیست

چون‌که فراموشگر بی‌بریم 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۵ ، ۲۰:۲۳
محمد رحیمی
۲۳
آبان ۹۵

خاموش

ای که در رونق ربودی جلوۀ طاووس را

تازگی رو کرده‌ای آن حسن نامحسوس را

برکه‌ای بودی که در رؤیای دریا مانده بود

 پس چه شد برهم زدی تو خواب اقیانوس را؟

آی تو از کشته داری پشته می‌سازی ببین

دست کم از من بگیر این عشق نه، کابوس را

دوستم داری که می‌خواهی بسوزم درفراق؟؟

لااقل خاموش کن این سوسوی فانوس را

می‌روم ازکوچه بازار دل مکّاره‌ات

از همین حالا چه حالی می‌کنی افسوس را

شعله‌های آه و حسرت را ببر جایی دگر

کی بترساند ز آتش عاقلی ققنوس را؟

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۵ ، ۰۰:۰۷
محمد رحیمی