بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان
۰۸
دی ۹۵

کفشدوزک

مدتی بود کفشدوزک مشتری نداشت.اصلا چه بهتر که مشتری نداشت /چون نه چرمی برایش باقی مانده بود نه نخ کفش دوزی ونه کفی  کفش/کفشدوزک آهی کشید وبه شاگردش که از فامیل هایش بود گفت/پسر جان بهتر است به فکر شغل دیگری باشی/می بینی که مشتری ندارم؟اما هزار پا که چند دقیقه ای می شد به کفشدوزک زل زده بود پا برهنه آمد وسط حرفش وسلام کرده ونکرده گفت/پانصد جفت کفش می خواهم/ دوهفته دیگر عروسی دارم /باید کفش های دامادیم آماده باشد /می توانی تا آن موقع این تعداد کفش را بدوزی یا بروم کفش چینی از بازار بخرم وخلاص؟؟کفشدوزک که شوکه شده بود/بریده بریده گفت /می توانم /معلوم است که می توانم.بعد شاگردش را صدا زد و  به او خبر داد/می تواند پیشش بماندوکار کند.کفشدوزک به هزار پا گفت بیعانه ای بدهد تا از بازار چرم و وسایل دیگر بخرد .او وشاگردش شروع به دوختن کفش های هزار کردند/کفشدوزک به شاگردش گفت اشکال کار ما موجودات عجول این است که فقط خودمان را می بینیم /اما خدای مهربان ما را می بیند وحواسش شش دانگ جمع ماست/

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۰۸
محمد رحیمی

نظرات  (۱)

👏👏👏

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی