بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۵۴ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

۳۰
دی ۹۵

گلی حیران تو پژمرد چالاک

شقایق بود و جا وا کرد در خاک

لبان غنچه ها را بوسه پاشید

به گلبرگ پریشان گشت نمناک

چکاد شانه هایش پر در آورد

کبوتر وار غلتان شد به افلاک

سرود عاشقی را خواند با شوق

به پایان برد بخت شوم غمناک

وضو در شبنم تر دامنی کرد

نمازش کهکشان سینه صد چاک

شبیه او ندیدم هیچ شیدا

ندیدم هیچ شیدایی چو او پاک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۰
محمد رحیمی
۳۰
دی ۹۵
ای صمیمی ترین نگاه عجیب
ای معما ترین سوال عجیب
ای تو روشن تر از طلعلع ماه
ساده اما پر از شکوه نگاه
دستهای تو بوی صد نعنا
واژه های تو مغز هر معنا
تپش قلب تو صدای امید
جای پای بشارتی و نوید
کوه آرامشی و دریا دل
هر دل خسته را تویی ساحل
روح تو لاجورد خالص و ناب
مکث و تردید تو سوال و جواب
تندیت وقت خشم بی مصداق
طاقتت می برد ز دل ها طاق
اشک هایت روان چو مروارید
آسمان صدف تو را بارید
گل لبخند تو اشارت ها
که دهد بر دلم بشارت ها
گوهر عشق و عاطفه مادر
معنی بود طایفه مادر
همچنان خنده کن به شادابی
دور باد از تو رنج و بی تابی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۱۷:۳۹
محمد رحیمی
۳۰
دی ۹۵

گله دارم از تو و دوری راهت

گله دارم از همین طرز نگاهت

گرمی تو بردی یه جای دورو باریک

تو عمیق جاده های سرد و تاریک

معنی عاشقی پیشت یه خیال بود

یه جوراحساس مزاحم که وبال بود

چه شبایی که نبودنت سوزوندم

ولی با یه قلب ساده با تو موندم

حالا بازیچه دستات شده شاکی

نه دیگه نگو که تو واسم هلاکی




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۶
محمد رحیمی
۳۰
دی ۹۵

این که نشد بازی نور و چراغ

پنجره بسته و رویای باغ

این که نشد کوچه پر از بوی آش

خرد و کلان مرد و زن و صف آش

کار رسیده است به جاهای پست

مرشد ما این و مرید آن شده است

شاد برای چه اگر یار نیست؟

یار درین خانه پدیدار نیست؟

صاحب این جشن خودش شد غریب

وای به ما مردم ظاهر فریب

روی زبان عجل و عجل بس است

این همه در جا زدن دل بس است


 







۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۱۶:۵۶
محمد رحیمی
۲۹
دی ۹۵

شبی گفتم از خسته جانی به آنی

سخن های داغی که تابش ندانی

چنان آتش از تارهای وجودم

برون زد که افشا شد این خسته جانی

بغریدم آن شب چو دیوانه ابری

بنالیدم از جان چو نای بنانی

درونم پر از شکوه های نگفته

تو گویی هنوز است در سر جوانی

نفهمیدم آندم که این والگی ها

چه اشکی فشاند از دل و دیدگانی

زبانم فقط راز های مگو گفت

از آن شب شدم شهره هر دکانی

شبی بودو دیوانگی موج می زد

عیان شد که هستند دیوانه گانی

هنوزم به هر کوی وبرزن سخن هاست

سخن های شیرین و تلخ چنانی

به هر کوچه ای کودکی مادرش را 

خبر می کند از برای نشانی

ومادر به بر می فشاند گلش را

مگر تا امان ماند از این روانی

خدایا اگر آتشم می زنی باز

زبانم بگیر و غمم کن عیانی

که خلق از وجودم نبینند آزار

ز دست زبانم امان ده امانی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۵ ، ۲۰:۲۹
محمد رحیمی
۲۹
دی ۹۵

چه گویم که امشب جوابم دهی؟

زگنجینه ها بی حسابم دهی

نمی خواهم این صافی چهره را

اگر پیچ و تابی به قابم دهی

بگیری ز کردار من نا صواب

به راهی که دانی صوابم دهی

به چشمان بیدار خواب آورم

اگر افتخاری به خوابم دهی

به اوجی که رویاست خواهم رسید

اگر سرعت انتخابم دهی

بزن مرهمی بر دل زخیم

نجاتی کی از اظطرابم دهی؟

کویر است وبیداد بی آبی است

خدایا مبادا سرابم دهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۵ ، ۲۰:۱۳
محمد رحیمی
۲۹
دی ۹۵

یلدا کوچولو چرا نشستی؟

درها رو به روی شادی بستی؟

یک مدرسه خیالی واکن

با دوستای خوب برو بیا کن

امروز تو بشو معلمی شاد

درسو به محصلات بده یاد

فردا بشه نوبت یه نوگل

تا پر بشه این مدرسه از گل

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۵ ، ۱۸:۰۵
محمد رحیمی
۲۹
دی ۹۵

دلخستگی ها را بگیر از من

یک بار تا آن لحظه دیدار

عادت شده این نق زدن هایم

احساس پیری می کنم انگار

انگارباور کرده ام اینکه

دارم مدارا می کنم بسیار

با کودکی هایم چه فرقی داشت؟

غرق خیالاتم نه در افکار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۵ ، ۱۷:۵۹
محمد رحیمی
۲۷
دی ۹۵

محنت رانندگی یکباره زد در خاطرم

همچو ماشین زیر بار غم بترکد تایرم

اتصال برق هجرانم کهیل دیده سوخت

همچو شب تاریک ره باریک من بی نیرم

ترمز عقل از کفم در پرتگاه عشق رفت

گر نگردم پرت باشد لطف یزدان ناصرم

رادیات قلب من از عشق تو آمد به جوش

آب وصلم ده که تا آسوده گردد خاطرم

قلب بیمارم زشوقت چون فنر از جا پرید

تاتو فرمان دلم باشی تو را من چاکرم

باک بنزین وجودم خالی از آسودگی است

بوق هشدار تو را بشنیده و گویی کرم

کوره راه زندگانی بی تو حیرتگاه شد

با تودر هر جاده پر پیچ و پر خم حاضرم

یا رحیمی شاعر خوش ذوق میکانیک بود

یا تو ای ماشین پر گاز آمدی در خاطرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۵ ، ۲۰:۵۷
محمد رحیمی
۲۷
دی ۹۵

مرا خواب عشق تو بیدار کرد

فروغ نگاه تو هوشیار کرد

ندارم به جز عشق روی توکار

مرا عشق روی تو بیکار کرد

به حال نزارم نخند ای نگار

که فکر تو روزو شبم تار کرد

من این زاری از جان پذیرفته ام

اگر چند چشمان من تار کرد

هر آنکس زمانی مرا می شناخت

به حیرت بگوید که این کار کرد؟

چنان اشک ریزان روی توام

که این کومه را رویم آوار کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۵ ، ۲۰:۴۲
محمد رحیمی