بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۱۳۸ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

۱۵
دی ۹۵

هیجان وصل

با که نشستی ای عشق ما که خمار بودیم؟

فصل شکفتن ماست خواب بهار بودیم

گفتی اگر بیایی دست رفاقت آریم

آمده‌ایم چندیست گرچه فکار بودیم

فصل بهار روزی سخت به گل نشستیم

موسم برگریزان خون انار بودیم

راحت جان ما را سوز تو مشتعل کرد

بی خود و واله گشتیم خصم قرار بودیم

گوش مغنی مست پیش نوای ما رفت

در طلب تو ای عشق روح ستار بودیم

با تو چه می‌توان گفت ای عطش فراری

گر تو نمی‌رسیدی یکه سوار بودیم

باورمان کن ای عشق ما هیجان وصلیم

گم شدگان مستیم پشت غبار بودیم

بر دل ما مزن داغ ای تو به لاله نزدیک

آنسوی ملک خاموش سنگ مزار بودیم

تو همه چیزی ای عشق معنی تو خداییست

ما به طلب حریصیم در پی یار بودیم

واعظ شهر می‌گفت عشق قمار عمر است

غافل از اینکه عمری پای قمار بودیم

از تو سوالم این است بی گله و شکایت

با که نشستی ای عشق ما که خمار بودیم؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۷
محمد رحیمی
۱۴
دی ۹۵

پای دار

مثل شبنم اشک من از مژه‌ها افتاده بود

راز در حجم نگاهم بود اما ساده بود

چشم‌ها در انتظار گام‌های پر‌خروش

در تمنا تا بیاید آن که پیک جاده بود

دشت چون آن روزهای کودکی سهراب وار

پهنه پاکی که بی‌رنگ غم سجاده بود

گاه با نوح حوادث دست‌ در آغوش موج

گاه آن اشکی که می‌بارید طوفان زاده بود

خاک‌ها در رهگذار موج‌ها گل می‌شدند

هرچه عابر بود در دریای گل افتاده بود

یک‌طرف ساغر شکست و یک‌طرف ساقی گریخت 

یک‌طرف مستی که سرمست از شراب و باده بود

بر طناب دار چشمش مژه‌ها بر دارها 

این‌چنین اشک من آنجا پای دار استاده بود

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۵:۲۴
محمد رحیمی
۱۰
دی ۹۵

کم و بسیار

نام تو را آن مرغ حق‌گو جار می‌زد

در کوچه و پس کوچه و بازار می‌زد

اندوه بهت خامشان را در نوردید

از نسل باران بود و نم‌ نم وار می‌زد

هنگامه‌ای از جای پایش گشت برپا

در کنج سرد شهر خود را دار می‌زد

من مانده بودم سخت حیران نگاهش 

بردار می‌رقصید و حرف از یار می‌زد  

آهسته آهسته تکان‌ها کند می‌شد

آهنگ نجوایش کم و بسیار می‌زد

تا سبزه در آغاز صبح مستی خویش

شاداب گردد حرف شبنم دار می‌زد

او رفت اما خاطرش در سینه جاکرد

چشمان مبهوتم برایش زار می‌زد

امشب ولی در خواب من مهمان خود بود 

گاهی تو را گاهی خودش را جار می‌زد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۱۹:۴۳
محمد رحیمی
۰۹
دی ۹۵

پر از خیال

شبی به دل یواشکی سلام عاشقانه کرد

نهال خشک عشق را پر از تب جوانه کرد

ببین چگونه مرغ دل که در قفس نشسته بود

سرش پر از هوای عشق گشت و ترک لانه کرد؟

ترانه‌ها شراره‌های آتشین عشق بود

به گوش دل ترنم نسیم عاشقانه کرد

هزار و یک حکایت قشنگ ماهرانه گفت

دل مرا هزارمین شکار ماهرانه کرد

حقیقت وجود را پر از خیال کرده بود

که باور دل مرا غریق در فسانه کرد

به جادوی تبسمش شکار واله می‌کند

به تیر چشم وحشیش دل مرا نشانه کرد

دلی که رفت گو برو مگو کجا روان شدی

که دل به خود نمی‌رود نگاه او کمانه کرد

شبی اگر اسیر عشق زخانه‌اش گریخته

یواشکی سلام را جواب عاشقانه کرد

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۶
محمد رحیمی
۰۸
دی ۹۵

نمی‌دانم

نمی‌دانم کجا روزی تو را دیدم نمی‌دانم

کجا یک شعر زیبا از تو بشنیدم نمی‌دانم

چه ها گفتیم آن ایام رویایی به همدیگر

چه‌ها پرسیدی از من یا چه پرسیدم نمی‌دانم

چه در آن وهله اول درون چشم شهلایت

به چشمم آمد و بر خویش ترسیدم نمی‌دانم

چه آمد برسرم از بی‌وفایی‌هات وا فریاد

چه شب‌هایی که که غرق اشک نالیدم نمی‌دانم

گمان کردم که گیسوی تو در مهتاب پیدا نیست

چگونه شمس عمرم بر تو تابیدم نمی‌دانم

به طوفانی که از عشقت درونم کرده‌ای برپا

به شب هر شب چو جسم موج لرزیدم نمی‌دانم

منم آن بلبل شیدا که بر گل سخت محتاجم

چگونه بر مرام گل پلاسیدم نمی‌دانم

امیدم رفت دیدم رفت اما ناز تو بسیار

ازین کوچه چگونه تلخ کوچیدم نمی‌دانم

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۲
محمد رحیمی
۰۶
دی ۹۵

جوانه

ای خدا ای همه بهانۀ من

ای بلندای تو ترانۀ من

هرچه در عالم از حقیقت توست

گرچه عشقت همه فسانۀ من

من ندارم دگر تمنایی

جز تو ای برترین نشانۀ من

چون نهالم که تازه روییده

آفتابا نشان جوانۀ من

راه را گم نمی‌کنم هرگز

تا که گویی بیا به خانۀ من

بار سنگین این رسالت را

تو سبک می‌کنی ز شانۀ من

شعله‌ور کن مرا که خاموشم

تا بسوزد مرا زبانۀ من

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۴
محمد رحیمی
۰۵
دی ۹۵

یارا

مثل یک خواهش سبزی که به باغ آمده‌ای

مثل آبی که پی سینه داغ آمده‌ای

شاهبازی تو و هم‌صحبتی همچو منی

نه سزای تو که دیدار کلاغ آمده‌ای

خانه‌ام در پس کوه نگرانی گم بود

ظلمت خانۀ ما را تو چراغ آمده‌ای

مانده بودم که تو را در دل دریا جویم

من کیم کین همه زیبا به سراغ آمده‌ای؟

بار اندوه تو بر سینۀ من سنگین بود

آفرین بر تو که یارای جناغ آمده‌ای

فکرم از غصه هجران تو حالش خون بود

قدح خالی ما را تو ایاغ آمده‌ای

رخ نورانی تو روشنی باغ دل است

جان گل‌ها به فدایت که به باغ آمده‌ای

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۵ ، ۱۹:۳۸
محمد رحیمی
۰۲
دی ۹۵

زیبایی

ای صد هزاران جوی جاری گفته‌هایت

در ریشۀ گل‌هاست جای اختفایت

پروانه از شوق حضورت بال و پر کند

سبزه‌قبا جا زد ز افسون قبایت

بلبل نوا خوانی ز یادش رفت از شرم 

هنگامه بر پا کرد پژواک صدایت

حسن از رخ گل‌های زیبا شد فراری

لرزید زیبایی ز آهنگ رسایت

باران اگر بارید از ابر  عرق بود 

باران کجا و بی نهایت آب‌هایت

من کیستم تا گویم از حیرانی باغ

بسیار حیران دیده‌ام من باغ‌هایت

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۵:۲۲
محمد رحیمی
۲۹
آذر ۹۵

دایره

ای تپش لحظه‌ها در نفس پنجره

ساحرۀ نقش‌ها درغزل نادره

غنچه زدیدار تو می‌شکفد تا کمال

باغ اقاقی تویی در چمن خاطره

کنگره در کنگره رود حیات از تو یافت

در دل کوه و کمر پر خم و پر چمبره

لذت دیدار باغ بوی خوش یاس توست

نقش و نگارت به دل ناب‌ترین منظره

شاپرک وصل‌جو لحظۀ پایان راه

مشتعل از بوی تو غلت زند دایره

بال و پر مرغ‌ها از تو به رقص آمده

بلبل و تیهو و سار چلچله و زنجره

قلۀ پر برف را دست سپید تو بافت

کولی شب خیز را سوتک تو حنجره 

گفت ندایی غریب در دل شاعر بگو

آنچه مرا می‌برد در دل صد خاطره

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۸
محمد رحیمی
۲۶
آذر ۹۵

بوسه

برخیز ای خزان زده از جای بوسه‌ام

اکنون که تشنه‌تر شده گل‌های بوسه‌ام 

فردا که دل هوایی باغ تو می‌شود

شولا زتن درآر زگرمای بوسه‌ام

آیینه گیر پیش رخت موی برفشان

باور کن این من است نه امضای بوسه‌ام

ای وای اگر که طاقت معشوق سر رود

رسوا کند مرا سر غوغای بوسه‌ام

بیچاره من که دلم پاک کولی است

بیچاره دل که بنده آنجای بوسه‌ام

برخیز ای خزان زده اما بهاره خیز

آن گونه‌ای که رفتۀ اغمای بوسه‌ام

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۵
محمد رحیمی