بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۱۳۸ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

۲۱
آبان ۹۵

فانوس

دیدم به‌خواب چشم تو تصویر نور را 

وز لرزش مدام لب تو سرور را 

تکرار سایه‌های دلت حرف می‌زدند

مثل مسافری که بخواند عبور را

کودک منم که رفته به مهمانی غزل 

دیگر مخواه از غزل من شعور را 

برخیز تا که شعر سترون رها کنم

بر من ببخش این سخن حرف زور را 

فانوس دیدگان تو در قوس ماه بود

دیدم به خواب چشم تو تصویر نور را

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۵ ، ۲۲:۱۵
محمد رحیمی
۱۹
آبان ۹۵

عاشق دل‌خون

تا کجا عاشق بیچاره به تو رو بزند؟

هی تقلا کند و چشمک و ابرو بزند؟

بی صدا گرید و درجوش و تکاپو باشد

تا دلت را ببرد پشتک و وارو بزند؟

از سر دلبریت یاوه‌سرایی بکند

لاف آلوده سخن از قد یارو بزند؟

ظاهراً دور و برت از خس و خاشاک پر است

شاعر رفتگری نیست که جارو بزند؟

من اگرقایق آن عاشق دل‌خون بودم

می‌سپردم نکند لابه و پارو بزند

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۵ ، ۲۲:۳۸
محمد رحیمی
۱۸
آبان ۹۵

چشم به راه

وقت شعر است ولی فرضیه‌ها ریخت بهم

منطق هندسی زاویه‌ها ریخت بهم

کشت و کشتار به‌پا شد سر هر مصرع و بیت

شعر آشفته‌تر از قافیه‌ها ریخت بهم

خودمانیم جهان چشم به‌راه غزلی است

گرچه چشم غزل و قرنیه‌ها ریخت بهم

می‌شناسید مرا ساده و بی حاشیه‌ام

حس این حادثه با حاشیه‌ها ریخت بهم

گاه‌گاهی شکری از لب شعرم می‌ریخت

ذوق ویران شده چون مرثیه‌ها ریخت بهم 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۵ ، ۲۳:۳۱
محمد رحیمی
۱۷
آبان ۹۵

چای بعد از ظهر

سلام، وقت کمی مانده تا که من با تو

اگرچه فاصله کم نیست بین من با تو

که مثل لحظۀ دلخواه چای بعدازظهر

بهانه هم نشود مرز بین من با تو

و قلب من که به گنجشک‌ها شبیه‌تر است

و فاش می‌کند این راز بین من با تو

نجابت تو مرا خسته کرده اما تو

سکوت می‌کنی و وقفه بین من با تو

چقدر ثانیه‌ها سیم وصلشان قطع است؟

چقدرمانده به رؤیا که بین من باتو؟

طلوع می‌کنی آخر اگرچه با تأخیر

شروع می‌شود این قصه بین من با تو

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۵ ، ۲۱:۴۱
محمد رحیمی
۱۳
آبان ۹۵

طفل دعاگو

من منتظرم منتظر روی تو آقا

گم کرده‌ام امّا به خدا کوی تو آقا

با اینکه دعا کردن من تاتی طفلی است

با این همه‌ ام طفل دعاگوی تو آقا

یک عمر نشستم که بیایی و خطا بود

شرمندۀ این غفلتم از روی تو آقا

با نان شریفت چه دکان‌ها که گشودم

اکنون خجل از این همه‌ام سوی تو آقا

رسوای زمانم من و محتاج نگاهت

جان در ره این خصلت و این خوی تو آقا

محمدرحیمی

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۹:۳۵
محمد رحیمی
۰۸
آبان ۹۵

متهم

رنگ پاییز رنگ تشویش است

که زمستان سخت در پیش است

حس پاییز حس خاموشی است

حس ترسیدن تو از خویش است

رخ برگ پریده‌رنگ انگار

متهم پای میز تفتیش است

عمر لذت کم است و کوتاه است 

شاه پارینه، حال درویش است

غم مخور شاعر خزان آلود 

که خدای خزان گل‌اندیش است 

ماجرای طراوت و باران 

در بهاران آتیت بیش است

محمدرحیمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۲۲:۰۶
محمد رحیمی
۰۴
آبان ۹۵

مرغ آمین

نسل نفرین شده بودیم نمی‌فهمیدیم 

مرکب زین شده بودیم نمی‌فهمیدیم 

هرکجا نام خدا بود زخود می‌دیدیم 

غافل از دین شده بودیم نمی‌فهمیدیم 

از سر شوق به هر مزرعه می‌روییدیم 

زشت چون مین شده بودیم نمی‌فهمیدیم 

گاه در بین کلاغان که دعاشان مرگ است 

مرغ آمین شده بودیم نمی‌فهمیدیم 

سر خوش از هلهلۀ مجمع رندان افسوس

غرق تحسین شده بودیم نمی‌فهمیدیم 

خنده کردیم چه مستانه بر این روز سیاه 

لب غمگین شده بودیم نمی‌فهمیدیم 

خواب خرگوشی ما عین پریشانی بود 

زار و مسکین شده بودیم نمی‌فهمیدیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۰:۰۵
محمد رحیمی
۰۲
آبان ۹۵

پای مزار

 دیگر بدان، به حرف تو عادت نمی‌کنم

 دل را برای قهر، شماتت نمی‌کنم

 هرگز نبوده‌ای تو رفیق تمام راه

 بعد از تو آی، هیچ رفاقت نمی‌کنم

 هروقت آمدم تو نبودی سر قرار

 زین پس دگر هوای زیارت نمی‌کنم

 آرامشی که داد به من دست روزگار

 در پای سست عاطفه غارت نمی‌کنم

 شمعم من آنکه پای مزارم چکیده‌ام

 بشنو غریبه بحث لیاقت نمی‌کنم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۵ ، ۲۰:۳۱
محمد رحیمی