بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۴۶ مطلب با موضوع «چهارپاره» ثبت شده است

۰۱
بهمن ۹۵

کاش در باور ما عشق عمیقی بود

کاش حرف دل ما پاک و حقیقی بود

کاش وقتی سخن از حافظ و مولاناست

فهم می گفت که این شعرو غزل زیباست

کاش در خلصه این حالت روحانی

درک می گفت که این خلصه بسی ماناست

کاش می گفت کسی شک ز شما ترسید

نیست در قلب من و تو اثر از تردید

کاش پاییز نمی خواست نباشد برگ 

کاش هنگام خزان سبزه نمی پوسید

کاش گنجک خزان دیده پناهی داشت

کاش چشم نگران دیده به راهی داشت

کاش آن کفتر خودباخته لرزان

پرواز کنان روی به چاهی داشت

کاش آن مرغ هوا میل زمینی داشت

کاش بر روی زمین یار امینی داشت

کاش صیاد به فکر دل عاشق بود

کاش نفرت ز چنین دام و کمینی داشت

کاش ما سبز ترین رنگ خدا بودیم

کاش از دشمنی و کینه جدا بودیم

کاش با هر چه که ابرو به گره آرد

دور بودیم وفقط کینه زدا بودیم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۲۷
محمد رحیمی
۲۶
دی ۹۵

دوس دارم کودکی هامو دوس دارم

هم قایم باشکی هامو دوس دارم

بین ماها و خدا راهی نبود

چی بود اسمش؟پاکی هامو دوس دارم

مامان و بابا هزار تا خوب بودن

ماهی هام حتی اگه تو جوب بودن

خورشیدا تو قصه ها می خندیدن

حتی اونها که دم غروب بودن

حالا وقت شاعری هم که می شه

دفتر شعر و پر از نق می کنیم

گاهی وقتا تو هوای شک می ریم

گله از شب های سرتق می کنیم

وقتی گفتی که منم منتظرت

یعنی از امید و آرزو پری

ولی با نق زدنای بی حساب 

توی شهر بازی هات سر می خوری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۱:۵۶
محمد رحیمی
۲۲
دی ۹۵

حقیقت

به دنبال حقیقت 

دوتا آدم می‌گشتند

اون‌ها به هم می‌گفتند

مال یه سرنوشتند

اما یکی ازین دو

شکار و انتخاب کرد

تیر و کمون و برداشت

هر راهی رو جواب کرد

شکارچی حقیقت 

می‌رفت شکار غزال

دستای اون خونی بود

هر روز و هر ماه و سال

حقیقت اما چی بود؟

غزالی که زنده بود

هنوز نفس می‌کشید

چابک و جنبنده بود

اون نفر دومی

رفیق نبود با شتاب

دونه صبر و برداشت

کاشت تو زمین با حساب

ازش مراقبت کرد

تا که هزار دونه داد

هزار نهال دوباره

با کاشتنش شد زیاد

غزالای حقیقت

یکی یکی اومدند 

لا بلای نهالا

یواش یواش سر زدند

با دستای پر از خون

اولی دونه‌ای کاشت

وقتی که دید تلاشش

نتیجه بدی داشت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۷
محمد رحیمی
۲۰
دی ۹۵

جوشش

گم شده در ردیف قافیه‌ها

شعر حیران و بی‌سرانجامم

بی‌جهت از تو می‌کند تقلید

روح کالی که برده آرامم

یک شب از این حصار بی تکلیف

دل به امواج دور خواهم داد

عاقبت این من پریشان را

از حصارش عبور خواهم داد

شعرهایم دوباره جوششی‌اند

زیر رگبار دردهای بزرگ

آه یوسف برادرانت کو؟

وای بابا برادران یا گرگ؟....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۵ ، ۱۷:۳۸
محمد رحیمی
۱۸
دی ۹۵
پنهون
یه بغل حرفه تو سینه‌ام
مُردم از بغض گلو گیر
پر زخمای فراقم
روحم آشفته و درگیر
واسۀ ظهور سبزت
عُمرمو حوصله کردم
تا شد از خودم نوشتم
نق زدم هی گله کردم
آره انگار که شما رو 
واسه ادعا می‌خواستم
ولی کاش یکم شمارو
واسه شما می خواستم
توچشا غیبت کبراس
تو دلا گم شده امید
یه نفر از ما نپرسید
چرا پنهون شده خورشید؟؟؟
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۳:۰۵
محمد رحیمی
۱۴
دی ۹۵

بی پا

دیشب شب تولدتان بود و

درجمع شاعران شما بودم

مرغ دلم هوای شما را داشت

بر بال شعر حیف نیاسودم

هی نق‌ونق که بیا آقا

هی تلخ و گس که نیا آقا 

هی چاه و یوسف و زندانی

کی می‌رسی و کجا؟ آقا

معنای انتظار نشستن نیست

باید برای آمدنش پا شد

خود را برای مقدمش احیا کرد

آنقدر رفت که بی‌پا شد

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۰۹:۳۸
محمد رحیمی
۰۵
دی ۹۵

یقه‌چاک

خسته از حجم انتظار و امید

دل بیچاره می‌رود از دست

حیف از عمر رفته حیف عمر

چشم بر راه و راه دور از دست


بارها گفته بودمش پنهان

کی دل خام و عشق‌باز من

ای بسا عشق‌های بی‌حاصل

وی بسا دلبران حیلت‌زن 


دل من ساده بود و بی‌غش بود

عشق را خوب و پاک می‌پنداشت

هر کجا بذر عاطفه می‌دید

توی گلدان معرفت می‌کاشت


من کنون خسته‌جان و تن‌بیمار

دل مرحوم بسپرم در خاک

کشته عشق رفت و دیگر من

نکنم بهر عشق کس یقه چاک


بر مزار دلی که رفت از دست

یاس محزون ز خاک بیرون زد

وای این بی‌قرار پر‌اندوه

به دل مرده‌ام شبیخون زد


برو ای یاس از کنار دلم 

از چه بیدار می‌کنی دل را

عشق او را گرفت از جانم

کمی اندیشه کن تو حاصل را


دل من رفت و جان من تنهاست

عادت عشق کشتن دل‌هاست

همچنان سخت می‌کند بیداد

شعله‌اش در کمین خرمن‌هاست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۳
محمد رحیمی
۲۳
آذر ۹۵
گاهی غربت
می‌دونم دوری ازین آب و ازین خاک
می‌دونم گاهی تو غربت می‌شی غمناک
من دوست دارم که ریشه‌ها تو داری
عاشقم به این همه حس خوب و پاک
 نباید مام وطن بشه فراموش
چه جوری  خورشید میهن می شه خاموش ؟
یه تمدن کهن یه خاک زر خیز
که همیشه واسه تو گشوده آغوش
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۰۰:۴۳
محمد رحیمی
۱۰
آذر ۹۵

غوغا

درشبی آتشین و رویایی

که دلم بی قرار غوغا بود

رفتم ازخاطرات خود بیرون

آخر آن شب طلوع رویا بود


یک نفر دیده را گرفت از من

که دگر درکنار او مانم

دیده را برد و چشم دل واشد

من دگر روح پاک بارانم


وحشتی بود و لذتی آن شب

آن شب خیس بس تماشایی 

هرچه می‌گفت می‌نوشتم من 

شعرهایی روان و انشایی


کودکی بودم و بزرگ شدم

گرچه او کودکم نمی‌انگاشت 

خاک گلدان شوق را می‌دید

مهربانانه بذر مهرم کاشت


این همان ابتدای عشقم بود

انتهایش به دست عاشق نیست 

تو مپرس از من این چه رسوایی است؟

حد طوفان به دست قایق نیست


دل اسیر است و عشق اجبارش

طعنه بر عاشق اسیر مزن 

کشته را کشتن این چه تکرار است؟

مرغ  پربسته را تو تیر مزن


کاشکی آن شب طلسم آجین

رفته بودم به غربتی بس دور

یا برای همیشه می‌دیدم

که دلم گشته از دو چشمان کور


آخر آن ناز خوب رویایی

آنقدر عشوه می‌کند هرشب

که تن خیس عشق می‌لرزد

شعله‌ور می‌شود به سوز تب


آری اینست راز رنجوریم 

تو مگو از چه می‌پرد رنگت؟

بر تو چون خویش سخت می‌ترسم 

که شبی همچو من زند سنگت

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۲۰:۴۳
محمد رحیمی
۰۱
آذر ۹۵

گسل

صورت مادرم شده گسلی 

که روی خط زلزله تنهاست 

قاب عکس پدر ولی عمری است 

هم جوان است و هم قدش رعناست


مادرم را سپرد دست خدا

سال‌ها پیش در کشاکش جنگ

بعدها کوله پشتی‌اش آمد

با پلاکی و چند پوکه فشنگ


آخرین نامۀ پدر را دید

لای قرآن جیبی‌اش مادر

پدرم گفته بود خوابش را 

که می‌آید ولی به شکل خبر


سال‌ها پشت هم دوید اما

توی قاب عکس او شکسته نشد

مادر اما شکست بی یاور

ولی از این جهاد خسته نشد

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۵ ، ۲۱:۲۶
محمد رحیمی