کاش در باور ما عشق عمیقی بود
کاش حرف دل ما پاک و حقیقی بود
کاش وقتی سخن از حافظ و مولاناست
فهم می گفت که این شعرو غزل زیباست
کاش در خلصه این حالت روحانی
درک می گفت که این خلصه بسی ماناست
کاش می گفت کسی شک ز شما ترسید
نیست در قلب من و تو اثر از تردید
کاش پاییز نمی خواست نباشد برگ
کاش هنگام خزان سبزه نمی پوسید
کاش گنجک خزان دیده پناهی داشت
کاش چشم نگران دیده به راهی داشت
کاش آن کفتر خودباخته لرزان
پرواز کنان روی به چاهی داشت
کاش آن مرغ هوا میل زمینی داشت
کاش بر روی زمین یار امینی داشت
کاش صیاد به فکر دل عاشق بود
کاش نفرت ز چنین دام و کمینی داشت
کاش ما سبز ترین رنگ خدا بودیم
کاش از دشمنی و کینه جدا بودیم
کاش با هر چه که ابرو به گره آرد
دور بودیم وفقط کینه زدا بودیم