بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۴۶ مطلب با موضوع «چهارپاره» ثبت شده است

۲۵
آبان ۹۵

دروغ بگو

چه ساده حد مرا کرده‌ای تو حالی من

نیامدی تو فقط محض دست خالی من؟

هوای چشم من از ابر عشق بارانی است 

هوا هوای بدی نیست درحوالی من


به پای عشق تو صدها غزل کم آمده است 

و قامت دل عاشق چنین خم آمده است 

بیا به کودکی یادها پلی بزنیم 

که جنس خاطر و لبخند با هم آمده است 


چقدر سربه‌هوا بودن تو  پیرم کرد

و از هرآنچه که بالاسر است سیرم کرد

ولی دوباره تو همسایۀ دلم شدی و

طمع برای رسیدن به تو دلیرم کرد 


دوباره نقطه سر خط دو چشم بارانی 

دوباره اول آنکه مرا برنجانی

ولی تو ارزش رنجی که می‌برم داری 

بگو دروغ بگو با دلم که می‌مانی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۵ ، ۲۱:۱۴
محمد رحیمی
۲۰
آبان ۹۵

دستاویز

چقدرحرف‌های تکراری

نق‌زدن‌های کوچه بازاری

عمرشیرین به حرف تلخ گذشت

مُردم از عقدۀ خود‌آزاری


حال دنیا عوض نخواهد شد

غر نزن این مرام تاریخ است

از سرآغاز خلقت آدم

غر زدن مستحق توبیخ است


گاه بی‌آنکه باخبر باشیم

خودمان علتیم و دستاویز

پس به‌جای شکایت از دنیا

بشو حافظ خود از میان برخیز

 

لب من خشک شد نخندیدی 

یک فکاهه بگو به طنازی 

خندۀ من تو را بخنداند

گر زنیکی به دجله اندازی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۲۱:۵۸
محمد رحیمی
۲۰
آبان ۹۵

خط آخر

خط آخر کجاست ای دنیا

از قطار تو خسته‌ام خسته

توی ایستگاه بعد ترمز کن

به تو نه دل‌خوشم نه وابسته


تو خودت را به من نشان دادی

تا بفهمم هرآنچه لازم بود

بعد از این هم به خود بگو دیدی؟

هرچه کردم نماند عازم بود


اصلاً او آدم عجولی بود

عشق را هم بهانه‌اش می‌کرد

بس که از رسم عاشقی می‌گفت

عمر را خرج چانه‌اش می‌کرد


آه دنیا نگو کم آوردی

و دچار عذاب وجدانی

از خودت پست‌تر مگر داریم؟

اصل دردم تویی و می‌دانی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۰۰:۵۲
محمد رحیمی
۱۷
آبان ۹۵

غبار چشم

روز دهم است و حرف آب است 

ظهر است و هجوم آفتاب است 

افسوس میان ما جماعت 

هی قصه آب و آب و آب است 


یعنی اگر آب بود آن روز

کس تشنه از این جهان نمی‌رفت 

از این همه ظلم یک سخن هم 

درنوحه و روضه‌مان نمی‌رفت؟


شد آب غبار چشم‌هامان 

آبی که غبار می‌نشاند

ای وای به هر زمان دلش خواست 

 ما را به کناره می‌کشاند 


آن چشم که زینب آن زمان دید

کو تا برسم به کربلایش‌؟

زیبایی کار و عشق بازی

هی بینم و جان کنم فدایش

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۵ ، ۲۲:۰۵
محمد رحیمی
۱۵
آبان ۹۵

گذشته‌ها پر

حرفو ولش کن دلتو سیخی چند؟

این دل گنجینۀ تاریخی چند؟

پاشنۀ کفش دلتم که لقه

یه عمره میختم، نگو میخی چند


پیش خودت فکر نکنی سیریشم

یه آدم بندال و بیخ ریشم

کفن کنی منو با هر دو دستت

خیلی ازت دلخور و شاکی می‌شم


منم یه روز حال و هوایی داشتم 

بر و بیا نگو ، کلاس میذاشتم 

وقتی می‌خندیدم می‌گفتن عیده 

بسکه گره تو ابروهام می‌کاشتم 


زد و تو پیدات شد و من گم شدم 

علت سرگرمی مردم شدم

عشق تو روزگار و کرده برعکس

رسید بجاهایی که آلبوم شدم


عید اومده یعنی گذشته‌ها پر

هوای اون عشقا پریدن از سر

عاشقی جاده نیس ولی دوبانده‌اس

کار خدا محشره والله محشر

محمد رحیمی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۲۱:۴۲
محمد رحیمی
۲۷
مهر ۹۵

نشسته بر مینا

اصفهان سرفراز دوران‌ها 

پایتخت تمدن و فرهنگ 

شهراسطوره‌های بی‌تکرار 

شهرشعر و ترانه و آهنگ 

اصفهان خواستگاه اهل هنر 

زادگاه کسایی و شهناز 

شهرتاج آن خدای صاحب‌سبک 

افتخارهمیشۀ آواز 

اصفهان زادگاه خرازی 

فاتح قلب‌های پولادین 

مرد پیکارهای رودررو 

تخت فولاد تو بهشت برین 

همه دروازه‌های تاریخ‌اند 

این همه پل که بسته‌ای انگار 

هرکجایت قدم گذارد دل 

هم مؤثر پر است هم آثار 

از هنرمندها که سرشاری 

چه هنرها که در خودت داری 

خاتم و نقره‌کاری و ترمه 

کاشی وسفره قلمکاری 

در نقوش نشسته بر مینا 

گنبد مسجد امامت هست 

توی تقویم قلب ما مردم 

اصفهان، هفته‌ای بنامت هست 

شکل فیروزه فام گنبد را 

هرجهانگرد می‌خرد به نگاه 

سردر قیصریۀ بازار 

عالی قاپو و شیخ لطف اله 

لهجۀ ناب اصفهان چون گز 

می‌کند کام تلخ را شیرین 

شهرسلمان فارسی هستی

شهر شعر و دیار حکمت و دین

محمد رحیمی

 
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۰۹:۴۴
محمد رحیمی