۰۵
دی ۹۵
یقهچاک
خسته از حجم انتظار و امید
دل بیچاره میرود از دست
حیف از عمر رفته حیف عمر
چشم بر راه و راه دور از دست
بارها گفته بودمش پنهان
کی دل خام و عشقباز من
ای بسا عشقهای بیحاصل
وی بسا دلبران حیلتزن
دل من ساده بود و بیغش بود
عشق را خوب و پاک میپنداشت
هر کجا بذر عاطفه میدید
توی گلدان معرفت میکاشت
من کنون خستهجان و تنبیمار
دل مرحوم بسپرم در خاک
کشته عشق رفت و دیگر من
نکنم بهر عشق کس یقه چاک
بر مزار دلی که رفت از دست
یاس محزون ز خاک بیرون زد
وای این بیقرار پراندوه
به دل مردهام شبیخون زد
برو ای یاس از کنار دلم
از چه بیدار میکنی دل را
عشق او را گرفت از جانم
کمی اندیشه کن تو حاصل را
دل من رفت و جان من تنهاست
عادت عشق کشتن دلهاست
همچنان سخت میکند بیداد
شعلهاش در کمین خرمنهاست
۹۵/۱۰/۰۵