بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۱۳۸ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

۱۸
دی ۹۶

از بس برای راحت دل کار می کنم

خود را همیشه سخره و سربار می کنم

کارم شده شبیه به بازار یان شهر

دل را خراب کوچه و بازار می کنم

مرگا به من حریف زبانم نمی شوم

هی قتل عام خلق کرده و احضار می کنم

گرد گناه مثل مگس پرسه می زنم

با دیگران نباید و هشدار می کنم

گل می کنم بخاطر پروانه ها و شمع

خود را ذلیل نفس می کنم و خار می کنم

باید برای مانده ی این آبرو چه کرد؟

این خانه را به روی خود آوار می کنم


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۶ ، ۱۶:۴۸
محمد رحیمی
۱۷
دی ۹۶

برایم دعا کن همین جا بمیرم

سراغ تو را بیش از اینها نگیرم

تو از دست من می گریزی فراری

برای تو من عاشقی بس حقیرم

گرفتار وهمم چه وهم عجیبی

دل آشوبه موج های خطیرم

دعا کن دلم را سپیدی بگیرد

سپیدی موها که گفتند پیرم

وجودم تقلای ماندن ندارد

میان شما من غریبی اسیرم

خدا دوست دارد بگویی بمانم

اگر ماندنی هست باید بمیرم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۶ ، ۱۸:۵۷
محمد رحیمی
۱۳
دی ۹۶

به تو صد بار نگفتم بنشین پیش خودت؟

و نگفتم که بمان در تب تشویش خودت؟

تو چرا با دل تنهای خودت لج داری؟

مال بد هستی و بنشین بغل ریش خودت

ونگفتی که چه می خواهی ازین خلق الله؟

گرگ خود باش و بکش هم بره هم میش خودت

معنی وهم اگر در نظرت هست خیال

بشنو از من که بکوشی پی تفتیش خودت

به تو سهراب نگفته دل خوش سیری چند؟

دور شو از روش مصلحت اندیش خودت

صوفی و رند خودت باش نه درگیر کسی

که گدای دل خود باشی و درویش خودت

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۶ ، ۱۷:۱۱
محمد رحیمی
۱۱
دی ۹۶

نفرین به تو ای ذوق روان در تن احساس

جاری شده در جوی خیالم  بد و حساس

شب موقع آرامش من راه میوفتی

در جان وجودم بشوی لشگری از ساس

شکل غزلی عاشق و سرمست میایی 

گل می کنی و قافیه می سازی و احساس

یک بار بیا چهره ژولیده صفا کن

یا سرخی چشمم که نشسته وسط کاس

گفتی غزل تلخ نگویم که روا نیست

از حد گذراندی تو تراشیدن الماس

من شاعر امید و نشاطم شکرت کو؟

ای شور نمک کم کن ازین شدت وسواس

دشمن شده ام با تو که شاعر کش و رندی

بشناس مرا ذوق روان  خوب تو بشناس

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۶ ، ۱۸:۰۶
محمد رحیمی
۱۰
دی ۹۶

ظاهرا بین شما چهره منفور منم

قهرمان بد این قصه ناجور منم

شب سردیست غریبم من و تنها شده ام

آنکه محروم شد از دشتی و ماهور منم

اغتشاش دلتان کار به دستم داده است

آن زمین خورده ترین آدم مغرور منم

بهترین کار همین است که خاموش شوم

خوب پیداست که آن ساکت مجبور منم

رفتم اما تپش قلب من اینجا جا ماند

تا بدانید که آن عاشق پر شور منم


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۱۲:۱۷
محمد رحیمی
۰۸
دی ۹۶

زدم به قلب یک غزل که با تو گفتگو کنم

تورا در ازدحام دل دقیق جستجو کنم

به جنگ‌ تار وپود نخ نمای قلب می روم

لباس شهر وصل را به عشق تو رفو کنم

برای ماندنت اگر دلم بهانه می کند

بدون هیچ مصلحت به سمت عشق رو کنم

ترک ترک گسل گسل به سوی تو پرش کنم

و قول می دهم به تو نظر به پیش رو کنم

سراغ خانه تو را گرفتم از نسیم و نور

بدون خستگی بدان که از تو پرس و جو کنم

به انتظار من بمان به مشرقم نگاه کن

طلوع می کنم یقین. بمان که روبرو کنم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۶ ، ۱۳:۲۱
محمد رحیمی
۰۶
دی ۹۶

چیزی نمانده بود که با من تو بد شوی

می خواستی نمانی و از عشق رد شوی

من سد شدم که سیل تو آرام تر شود

تو از نود گریخته بودی که صد شوی

گفتم بگو اعوذ برب خدای عشق

نزدیک بود نگویی و سهم حسد شوی

تقصیر من نبود دلت مال جمع بود

رفتی و آمدی که مدارا بلد شوی

حالا بمان و عاشق من شو شبیه من

بی عشق از جوار دلم مسترد شوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۶ ، ۰۰:۳۵
محمد رحیمی
۰۴
دی ۹۶

من دلم کولی و بی جنبه و بی ظرفیت است

مثل طفلی که رها بوده و بی تربیت است

خواهشا پیش من از عشق نگویید سخن

که دل ساده من عاشق هر جمعیت است

روی خط گسلم  فاصله را حفظ کنید

تپش قلب .که نه.تعزیت و تهنیت است

حکم تبعید من ابلاغ شود ممنونم

این خود  آرامش با کیفیت تقویت است

کاش می شد که دلم را بسپارم به نسیم

وبگویم گم و گورش بکنی مصلحت است

حرف مجانی شاعر نشود باورتان

عشق و شاعر.خود جنس است .خود ظرفیت است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۶ ، ۱۶:۵۸
محمد رحیمی
۰۴
دی ۹۶

تصدقت بشوم دست از دلم بردار

چقدر می کنی آخر براین خطا اصرار

تو رفته بودی و دل را به آب توبه زدم

نگو نبوده ام عاشق که می کنم انکار

سه تار می زنی و هی ورق به خاطره ها

نزن که ساز ستارت صدا کند گیتار

جفا نکردی اگر عاشقم شدی آنروز

خطا نکردم اگر گفته ام که دست بدار

به آسمان دلت ماهی و نکن تردید

ولی نیا سوی من دل به ماه خود بسپار

منم همانکه دعایش برای تو خیر است

منم همانکه برای تو می شوم آوار

برو عزیز دلم کودکی و بازیگوش

کمی بزرگ شو ای کودک حبیب آزار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۶ ، ۱۳:۱۷
محمد رحیمی
۲۹
آذر ۹۶

خسته شدم بس که به من تاختی

از خودت اهریمن و دد ساختی

ماندم ازین دشمنی ریشه دار

پرچم زشتیست بر افراختی

شخم به تاریخ کهن می زنی

دل بکن از کینه که پرداختی

کار اباطیلی تو موهن است

محترم خاص .چه بد باختی

قلب رحیم من و رفتار تو

آینه را دیدی و نشناختی 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۶ ، ۱۷:۰۷
محمد رحیمی