بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۱۳۸ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

۱۳
اسفند ۹۶

نشست کرده زمین دلم چه ناهموار

خدا کند که نداند وجود حساست

وباز مانده طوفان نوح شد جسمم

بگو به حادثه های یوسوس الناست

مرا به مسلخ هر عشق برده ای باز آر

مرا جدا بکن از قاب های عکاست

به تلخ خند زمستان به اشک شوق بهار

مزن به شیشه عمرم تو سنگ الماست

مرا به فقر خودم خوب آشنا کردی

مگر نه اینکه نشستم به روی کرباست

از آن عمارت شاهانه ات تماشا کن

ببین چگونه نظر می کنم به کریاست

اگرچه خرد شدم از تو و تفاوت خود

دلم خوش است به رفتار صاف و روراست

بریز مهره خود را به روی تخته نرد

همیشه شش نشود جفت شاید آن تاست


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۵۱
محمد رحیمی
۲۰
بهمن ۹۶

انتهای این مسیر بی عبور

ابتدای کوچه بن بست بود

از پلاک خانه شک هم گذشت

این یقینی که دلش پابست بود

می گذشت و می سرود و می گریست

شاعر بیچاره که در بست بود

وحشتی درجان واژه رخنه کرد

وحشتی که یاغی و سر مست بود

آخر این کوچه دیواری نداشت

در کمینش دره ای تر دست بود

شاعر از رنج رسیدن شد خلاص

زندگی با مرگ او همدست بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۲۷
محمد رحیمی
۱۶
بهمن ۹۶

گفتید که شعرهای تو کوششی اند

غیر از تو تمام شاعران جوششی اند

احساس درون شعرهایت محو است

این منتقدان محترم پوششی اند

لطفی بکنید و نقد بافی نکنید

هرچند که نقدهایتان سوزشی اند

شاعر بشوید و حرف محکم بزنید

ای ماله کشان،که نقدتان رو کشی اند

پیداست کجای ذهنتان در گیر است

هر شعر که گفته ام همه رویشی اند


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۲۳
محمد رحیمی
۱۲
بهمن ۹۶

گاهی از دست خودم سخت به هم می ریزم

از چه؟از شدت شوری که از آن سرریزم

کودتا می کنم و حالت شورش دارم

می شوم دشمن احساسم و بر می خیزم

خسته ام خسته نو گفتن و تکرار شدن

خسته از نیستم‌ و کیستم و ناچیزم

فکر کن این من شیرین که درونم تلخ است

شعر می گویم و بر دامن عشق آویزم

گاه هم می شود عاشق شوم و دل بدهم

ظاهرا جاری احساسم و قهر آمیزم



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۱۸
محمد رحیمی
۰۶
بهمن ۹۶

روز اول به تو گفتم که خریدار توام

و تو گفتی بروم .در پی آزار توام

و نفهمیدم از اول که دلم کی لرزید؟

و برای چه هواخواه و گرفتار توام

و تو شک کردی و پیچاندی و خرمن خرمن

وعده دادی که منم عاشق دیدار توام

و من از تجربه عشق برایت گفتم

و تو گفتی که خطا کردم و سر بار توام

ومن از صحبت تو خون جگر نوشیدم

و تو لج کردی و گفتی پی انکار توام

می روم تا دلت آزاد شود از عشقم

و بدان رانده بی عشقی و اصرار توام

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۰۸
محمد رحیمی
۳۰
دی ۹۶

گفتم سلامت می کنم گفتی طمع در من نکن

گفتم خدا حافظ ولی گفتی چنین متقن نکن

گفتم دلم آشوبه شد گفتی که آرامش کنم

گفتم مگر این می شود؟گفتی مرا دشمن نکن

گفتم بمانم پیش تو  من میشوم هم کیش تو؟؟

گفتی که آری می شود  در راه من. من من نکن

گفتم توهم که من منی به به توهم تر دامنی؟

گفتی تو کوری و کری گردن در این روزن نکن

گفتی برو اینجا نمان  از ادعا با من نخوان

گفتم جوابم را بده آتش دراین خرمن نکن

گفتی سلامت سوخته چون آتشی افروخته

گفتم جوابت شعله شد آتش به جان و تن نکن

حالا سلامم مانده و لب های سنگ سرد او

شاعر بیا تکرار کن شعر  تتن تن تن نکن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۶ ، ۱۷:۲۹
محمد رحیمی
۲۹
دی ۹۶

آتشم آب مریزانم و خاموش نکن

این همه پشت سرم حرف و سخن گوش نکن

دست بردار از این قافیه پردازی ها

 وبه جز من هوس لذت آغوش نکن

نامه دادم که بیایی نروی پیش رقیب

قلب لرزان مرا نامه مخدوش نکن

صادق است آنکه به خلوت بگشاید در راز

راز من را بنشان در دل و پاپوش نکن

با توام با تو که دردانه عشقم بودی

حرمت عشق نگه دار و فراموش نکن

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۶ ، ۱۵:۵۹
محمد رحیمی
۲۱
دی ۹۶

دست در گردن هر جاده به دنبال توام

توی تقویم  پی جمعه ی امسال توام

از نشستن چه نصیبم شده جز بی حالی؟

پا نیامد. به امید توام و بال توام

عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت

عاشق شور و شر عشقم و دنبال توام

غمزه داری؟چه خیالیست .به جان خواهانم

اخم داری؟چه غمم ؟چون که پر شال توام

من سرگشته هم از اهل سلامت بودم

که خریدار نگاه توام و فال توام


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۶ ، ۲۰:۰۱
محمد رحیمی
۲۱
دی ۹۶

گفتم آقایی و ارباب سزاوار تو نیست

گفتی از حرف گذر کن گل من کار تو نیست

گفتم از دیدن تو تازه شود جان و دلم

گفتی از شعر حذر کن اگر اصرار تو نیست

گفتم آخر من سرگشته چه باید باشم؟

گفتی اینقدر که گفتی دل بیمار تو نیست

گفتم از گریه شدم غرق .بگو.کافی هست؟

گفتی آب است و کسی هیچ خریدار تو نیست

گفتم از کنج خرابات دلم با خبری؟

گفتی این گونه خرابات که مقدار تو نیست

گفتی آنگونه بپاخیز که انگار کسی است

پشت در منتظرم شوق به کردار تو نیست؟

پشت هر پنجره و در شب و روز آمده ام

گفتی این پنجره ها لایق دیدار تو نیست


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۶ ، ۱۷:۲۶
محمد رحیمی
۱۹
دی ۹۶

مرا ورق نزن ای روزگار لاکردار

برای خواندن من اینقدر نکن اصرار

بگو کجای کتاب سیاه من زیباست

که خوانده ای و از اول ورق ورق تکرار

فقط منم که چنین سرنوشت تلخی داشت

مگر تمسخر افتاده هم شد آخر کار؟

چه خواب ها که برای کسی شدن دیدم

چه آتشی که در انداختی تو در انبار

به خام فکری من خنده ات گرفته بخند

اگر که خسته شدی دست از دلم بردار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۶ ، ۰۰:۱۵
محمد رحیمی