مبتلایم فقط به درد خودت
عشق در انحصار فرد خودت
ساکن دائم دلم شدی و
من گرفتار دوره گرد خودت
با تب عشق آتشم زده ای
تا بسوزم به عشق سرد خودت
عاقبت می رسانیم جایی
که شوم لایق نبرد خودت
به تو دل باخته ام بادل من ناز نکن
خواهشا بی من ازین قله تو پرواز نکن
در کنار تو جهانیست پر از راز شگفت
بی جهت فاصله را ممتد و ممتاز نکن
کوک کن ساز موافق که زمان بی رحم است
بیش ازین عشق به آن پوسته ابراز نکن
پل نبوده است دلم تا تو از آن رد بشوی
دست بردار و ازین مرحله آغاز نکن
زخم هایی که به جانم زده ای خوب نشد
عاشقی پیشه کن و زخم نویی باز نکن
از همه دل بریده ام تا به تو متصل شوم
لطف کن و مرا ببین تا به تو مستقل شوم
صورت زعفرانیم می دهد از دلم خبر
جفت بریده آمدم تا به تو متصل شوم
من اگر از تو بگذرم لایق تو نبوده ام
ای بفدای چشم تو اخم کنی خجل شوم
با تو کمال می رسد جاه و جلال می رسد
مرگ زوال می رسد چون به تو منتقل شوم
از تو که دور می شوم ابر بهار می شوی
با همه شوق و اشتیاق کوچه به کوچه گل شوم
با تو گلاب قمصرم بی صدف از تو گوهرم
دانه پوکم و فقط در طلب تو هل شوم
به تماشای تو در آینه پرداخته ام
آن تویی را که خودم در نظرم ساخته ام
بی بدیلی تو به فتانی و حسن آرایی
وای بر من که توهم زده دل باخته ام
بارها خشم برآورده به خود شوریدم
باز تصویر تو را ساخته پرداخته ام
کار صد عاقل فرهیخته هم شاید نیست
چاره سنگ که در چاه دل انداخته ام
خواب ها علت تکرار تو در آینه اند
گاه با چشم نخوابیده به تو تاخته ام
افتاده از رونق چرا چشم سیاهت؟
افسوس دیگر نیست آن برق نگاهت
شاید دلت ترسیده از بیداد پاییز
یا بازی رنگ است در سیمای ماهت
بی تو ببین این کوچه معنایی ندارد
این خش خش مرگ است افتاده به راهت
پاییز را بی تو چگونه سر کنم من؟
جانم فدای اشک های گاه گاهت
بی آبرو تر از تو مگر هست در زمین؟
خود را گره زدی به قیامی بزرگ و ناب
گفتند کودکی به تمنای آب رفت
لابد خریده اند ازین روضه ها ثواب؟
خشم خداست اینکه برای دو قطره اشک
مارا کشانده اند به تکرار بی حساب
هی روضه خوان به گلوی تو تیغ زد
با شعرهای محتشم و آب و آب وآب
وقتی یزید با تو برابر شد ای حسین
منجی چرا بیایدو بر دارد آن حجاب؟؟؟؟؟
چقدر حوصله تا شور.عاقلی بکند؟
به پای عقل بیاید عزا دلی بکند
مسیح اشک به شط شناخت تن شوید
برای شور وعزا حس کاملی بکند
حماسه های حسینی یکی یکی خواند
فرزدقی بگذارد که دعبلی بکند
چشم در چشم تا شود معلوم
عاشقانی همیشه بیدارند
توی چشمان تو سپاهی هست
که به قلبم هجوم می آرند
شر و شر ناودان مژگانت
هوس گرم عشق می بارند
شنگ چشمان شوخ تو انگار
مثل موجند و ساحلی دارند
دوست داری که دوستت دارم؟
عاشقانت اگر چه بسیارند
متغیر نکن معادله را
قلب هایی به عشق بیمارند
اقرار می کنم که تو اعجاز دیگری
یعنی علی عالی اعلای صفدری
روی زمین که هیچ وجودی علی نشد
از هرچه در ضمایر عرش است برتری
الله نور شرح اشارات وصف توست
بگذار تا بگویمت الله اکبری
احمد شنیده است طنین صدات را
وقت عروج با چه کنایات محشری
اکمال دین حضرت خاتم بدست توست
دست خداست اینکه تو بالا میاوری
میلاد با سعادت انسان کاملی
حیوان ناطق از تو پذیرفت سروری
تنها تویی که لایق زهرای اطهری
تنها تویی که همسر عذرای کوثری
سیری که از غدیرتو آغاز می شود
لبخند می زند به چه مهتاب منظری
یعنی غدیر مطلع انسان کامل است
باید رسید با تو به فرجام بهتری
پایان باز راه فرار مناسبی است
اقرار می کنم که تو اعجاز دیگری