به احساس خودت بردی همه برنامه و دینم
به بالینم بیا ای دلبر خوب بد آیینم
درین اوضاع یغمایی چه شب ها گریه سردادم
چه صبری داری ای زیبا نمی بینی که غمگینم؟
دمار از من درآوردی به خاکم سخت بنشاندی
کنون ای ساز هرجایی بیا درپیش بالینم
گهی با موج در جنگم گهی خاموش چون سنگم
گهی فرهاد دلتنگم گهی مجنون بی دینم
گهی چون کرم شبتابم گهی بی تاب بی تابم
گهی استاده در خوابم بیا لیلای شیرینم
مرا آرامشی بردی شبم را رامشی بردی
دلم را خواهشی بردی تو را دیگر نمی بینم
منم حیران و سرگردان منم بی تاب آن چشمان
تویی آن کولی خندان به مهرت بسته کابینم
نشین بر شانه بختم الا بد یار خوش بختم
که از دوریت می سوزم نه دنیا مانده نه دینم