۲۷
دی ۹۵
محنت رانندگی یکباره زد در خاطرم
همچو ماشین زیر بار غم بترکد تایرم
اتصال برق هجرانم کهیل دیده سوخت
همچو شب تاریک ره باریک من بی نیرم
ترمز عقل از کفم در پرتگاه عشق رفت
گر نگردم پرت باشد لطف یزدان ناصرم
رادیات قلب من از عشق تو آمد به جوش
آب وصلم ده که تا آسوده گردد خاطرم
قلب بیمارم زشوقت چون فنر از جا پرید
تاتو فرمان دلم باشی تو را من چاکرم
باک بنزین وجودم خالی از آسودگی است
بوق هشدار تو را بشنیده و گویی کرم
کوره راه زندگانی بی تو حیرتگاه شد
با تودر هر جاده پر پیچ و پر خم حاضرم
یا رحیمی شاعر خوش ذوق میکانیک بود
یا تو ای ماشین پر گاز آمدی در خاطرم
۹۵/۱۰/۲۷