۲۱
دی ۹۶
گفتم آقایی و ارباب سزاوار تو نیست
گفتی از حرف گذر کن گل من کار تو نیست
گفتم از دیدن تو تازه شود جان و دلم
گفتی از شعر حذر کن اگر اصرار تو نیست
گفتم آخر من سرگشته چه باید باشم؟
گفتی اینقدر که گفتی دل بیمار تو نیست
گفتم از گریه شدم غرق .بگو.کافی هست؟
گفتی آب است و کسی هیچ خریدار تو نیست
گفتم از کنج خرابات دلم با خبری؟
گفتی این گونه خرابات که مقدار تو نیست
گفتی آنگونه بپاخیز که انگار کسی است
پشت در منتظرم شوق به کردار تو نیست؟
پشت هر پنجره و در شب و روز آمده ام
گفتی این پنجره ها لایق دیدار تو نیست
۹۶/۱۰/۲۱
عالی.