بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۱۳۸ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

۰۳
تیر ۹۷

سرمه نکش سرمه گران می شود

(بیش ز جنس دگران می شود)

گوشه ی چشمت غزلی عاشق است

قلب گرفتار زیان می شود

کودک احساس به صد شوق و شور

در کنشی پر هیجان می شود

سرمه ی چشم تو جنون آور است

عاشقیم فاش و عیان می شود

من بفدای تو و چشمان تو

سرمه ی تو قاتل جان می شود

از اثر جادوی چشمان تو

مست ترین چشمه روان می شود

این غزل سرمه و چشم تو شد

شاعر این شعر، نشان می شود

محمد رحیمی


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۷ ، ۱۴:۴۰
محمد رحیمی
۰۲
تیر ۹۷

عشق با گوشه ی  چشمان تو درمان دارد

قلب بیتاب، به چشمان تو ایمان دارد

با سکوتی به بلندای وجودت، دایم

لحظه ها بغض کنان ، چشم به پایان دارد

گفتی آن قهوه که در کافه سفارش دادم

معنی با تو نشستن سر پیمان دارد

سخت می سوزم و بی هیچ سخن خاموشم

گاه تنهایی من لوّلوئ و مرجان دارد

آفرین بر دل عاشق صفت مستت باد

بعد ازین عشق، ارادت به تو ای جان دارد

جان فدای تو که محبوبه ی زیبای منی

شادمان باش که این عشق نگهبان دارد

محمد رحیمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۷ ، ۲۰:۳۲
محمد رحیمی
۰۴
خرداد ۹۷

شاعر که باشی خوب می دانی که زندان چیست

وقتی که پیری خوب می دانی که دندان چیست

وقتی میان خیل نامردان خری داری

باید بدانی علت اشعار رندان چیست

باران اشکت بی امان می بارد و باید

دانسته باشی معنی این جمع خندان چیست

وقتی تو تنها باشی و درد تو هم تنها

بسیار می فهمی که درد دردمندان چیست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۳۰
محمد رحیمی
۰۱
خرداد ۹۷

عشق یعنی بهانه می خواهم 

از تو رد و نشانه می خواهم

عشق یعنی خراب کن دل را

تا بدانی که خانه می خواهم.

عشق یعنی هوای بارانی 

وبگویی که شانه می خواهم

عشق یعنی فقط تو باشی و گوش

بخروشی که چانه می خواهم 

من بخوانم تو را برقصانم

پای کوبان ترانه می خواهم


عشق گنگ است و خواب می بیند

راز ها را کتاب می بیند

عشق سوزان و نا به فرجام است

عاشقان را حباب می بیند....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۶
محمد رحیمی
۲۷
ارديبهشت ۹۷

تو روزی برایم عصا بوده ای

زمین خوردنم را تماشا نکن

نگو که ندیدم زمین خورده ای

نلرزان دلم را و حاشا نکن

که این کار تو عین بی عشقی است 

خودت را چنین فاش افشا نکن

اگر ساده از من گذر می کنی

برای رقیبم تو انشا نکن


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۱۱
محمد رحیمی
۱۰
ارديبهشت ۹۷

عمریست توهم زده خواب و خیالم

خود خواسته در بند خیالات محالم

یا گرد زمین سالک آن نقشه گنجم

یا سر به هوا منتظر اوج وصالم

از دامنه سبز خیالات گذشتم

پاییز شد اوهام و تصاویر،وبالم

گریید هر آنکس که دلش با دل من بود

خندید هر آنکس که نظر کرد به حالم

معکوس ترین مرحله نفس و نفوسم

شیرم که گرفتار تپش های غزالم

صد شکر که دنیا به افولش گره خورده

لبخند زنان می رود آغاز زوالم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۵۷
محمد رحیمی
۰۲
ارديبهشت ۹۷

اوکسی نیست مگر آن بت خود ساخته ات

بت خود را بشکن تا تبری بر دوش است

باید از وحشت این لحظه به لذت برسی

می برد هر که درونش خردی باهوش است

با چنین فرصت محدود چرا بت!آخر؟

کار بت چالش پیوسته هر آغوش است

عشق نامیست مقدس،هوس ساده که نیست!!

عاشقی ،سوختن و حل شدنی خاموش است

هر خس بی سر وپا لایق این عنوان نیست

به زبان می شود آموخت ، خدا در گوش است

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۰۶
محمد رحیمی
۰۷
فروردين ۹۷

خواستم شعر بگویم که نیامد غزلم

شعر،درمانده شد و ماند،سرایش به دلم

ابر،باران نفرستاد وغزل جان نگرفت

کار من نیست که سختی بکشد مفتعلم

روز میلاد بهار است تو ای ذوق خموش

مثل هر روز سبکبال بیا در بغلم

لشگر گل به تمنای بهار آمده است

مثل زنبور عسل باش ،به خواب عسلم

کامران باش که شیرین و مصفا گردی

عید میلاد بهار است ،نگو منفعلم

شور،سر ریز شد از شعر مبارکبادم

خواستم شعر بگویم که عسل شد غزلم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۵۹
محمد رحیمی
۲۵
اسفند ۹۶

کاش می شد تورا بیآ غوشم

لحظه ها لحظه های پایانی است

سال کهنه گران گذشت ،گران

کم نیاور که بوسه مجانی است

من و تو با خدای بالا سر

این مثلث چقدر عرفانی است

دل تو رفت سمت قطب شمال

رفتنت یک جهان پریشانی است

ساحلم از کناره گیری تو

روز و شب ،بی قرارو طوفانی است

تو که زانو زدی شکستم من

لابد این کار تو مسلمانی است؟

جای شکرش بجاست مرگی هست

عاشقی بازی است و نادانی است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۱۹
محمد رحیمی
۲۱
اسفند ۹۶

هر چه می گوییم ،می گویید،تکراری نگو

شکوه کم کن ،نق نزن،اشعار بیزاری نگو

حال بد را پشت درهای غزل بهبود بخش

شعرهای ناشکیبایی و تبداری نگو

از دل امیدوار و از نشاط و گل سرا

شعر را در حالت غمناک و اجباری نگو

چاره درد تو در دست طبیبان دلی است

اینقدر از شروه های کوچه بازاری نگو

می شود خندید وقتی لب ترک برداشته؟

پس چه می گویید از زخم بد و کاری نگو؟!

حرف آتشناک در من چارشنبه سوری است

ای که می خواهی بخوابم ،وقت بیداری نگو

از شما این خنج ها بر صورت جان مانده است

با چه رویی حکم کردید از وفا داری نگو؟!

بارها بر دار تهمت هایتان جان داده ام

باز هم با اخم می گویید تکراری نگو؟!!



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۵۶
محمد رحیمی