۲۰
بهمن ۹۶
انتهای این مسیر بی عبور
ابتدای کوچه بن بست بود
از پلاک خانه شک هم گذشت
این یقینی که دلش پابست بود
می گذشت و می سرود و می گریست
شاعر بیچاره که در بست بود
وحشتی درجان واژه رخنه کرد
وحشتی که یاغی و سر مست بود
آخر این کوچه دیواری نداشت
در کمینش دره ای تر دست بود
شاعر از رنج رسیدن شد خلاص
زندگی با مرگ او همدست بود.
۹۶/۱۱/۲۰