بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۶۴۳ مطلب توسط «محمد رحیمی» ثبت شده است

۲۷
آذر ۹۶

یاقوت انار من بیا یلدا شد

آثار نبودن تو بد پیدا شد

یک عمر به یلدای فراق تو گذشت

هی روز من امشب شد و هی فردا شد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۶ ، ۱۴:۱۰
محمد رحیمی
۲۶
آذر ۹۶

عاشق شده ام جرم دلم سنگین است

معشوق من از دوری من غمگین است

باید به سراغش بروم همچون علم

فرموده که اطلبوا  ولو بالصین است


قال محمد ص .اطلبواالعلم ولو بالصین

دانش را حتی در چین بیابید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۶ ، ۰۰:۲۶
محمد رحیمی
۲۵
آذر ۹۶

شعله بزن شعله که داغم کنی

منصرف از نور چراغم کنی

خاک نسوزم چه غم از اینکه تو

راهی صد کوره داغم کنی

پیش خودت فکر نکن باختی

این چه گلی بود که پرداختی؟

پخته شوم هرچه حرارت دهی 

ذوق کنی اینکه مرا ساختی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۶ ، ۱۷:۵۱
محمد رحیمی
۲۴
آذر ۹۶

عشق بازی بهانه می خواهد

مثل مویی که شانه می خواهد

متقاطع.دوسویه و محکم

نه موازی.غریب و دور از هم

دوستت دارم اتفاقی نیست

هر که مست است مست ساقی نیست

عشق گاهی سکوت می خواهد

ربنا بی قنوت می خواهد

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۶ ، ۱۴:۴۲
محمد رحیمی
۲۲
آذر ۹۶

توی شهر من این روزا شلوغه

بیا نصف جهان.نصفش دروغه

اگر چه زنده رودی مرده داریم

اگر تابوت غم برگرده داریم

بحمدلله والمنه سرابیم

خراب اندر خراب اندر خرابیم

خدا رحمت کنه زاینده رودو

با اون نیزار اطرافش که بودو

ننه می گفت با این جنب و جوشت

یه وخ کرکای نی در رد توگوشت

سفیدو رنگ فیروزه چه رنگی؟

نگو تاکسی .بگو شهر فرنگی

با گنبد ها تناسب داشت تاکسی

حموم های عمومی داشت واکسی

با دوستا کلبه ساحل می رفتیم

شبی .عصری.با اهل دل می رفتیم

پل خواجو نوای شعرو آواز

ستارو دمبک و سنتورو دمساز

زمین خاکی و فوتبال دستی

چه روزای خوشی در شور و مستی

شبا با دوز بازی سر می کردیم

بزرگارو با دعوا کر می کردیم

کتک می خوردیم و یادم فراموش

می خوابیدیم به زور برق.خاموش

تو تابستون به فکر پول بودیم

یا سربازی اگر مشمول بودیم

چه کارایی که حالا اسمشم نیس

چه حرفایی که حالا رسمشم نبس

دعا و نذری و آخوند و ملا

لسان الارض یا مسجد مصلا

با این چشمای کوچک چی ندیدیم

چه آش برگا یی و کاچی چشیدیم

خدا رحمت هر کی که رفته

ویا حفظش کنه هر کی نرفته

دلم تنگه برای اون همه رنج

غلط کردم دلم رفته براش غنج

کجایی شهر خلوت شهر پر دود

تو غمگینی برای نسل مردود

اگر ما عاشقیم و اهل دردیم

بیا دنبال شهر خود بگردیم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۶ ، ۰۰:۴۵
محمد رحیمی
۲۰
آذر ۹۶

پشتک و وارو میزنی؟خوب میشه حالت ؟بزن

لگد به یارو میزنی؟خوب میشه حالت ؟بزن

برو یه دکتری.کسی.بلکه عوض شه حالت

سرخودی؟دارو میزنی؟خوب میشه حالت ؟بزن

تو قایقت نشستی و خشکیده آب دریا؟

مفتکی پارو میزنی؟خوب میشه حالت ؟بزن

دوس داری که خیال کنی طاووس پا قشنگی؟

دم داری.جارو میزنی؟خوب میشه حالت ؟بزن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۶ ، ۱۸:۳۱
محمد رحیمی
۱۸
آذر ۹۶

همین روزا یکی منو می بره از شهر چشات

توی افق خیره نشو نداره فایده ای برات

حالا که پیشتم بگو چرا نگام نمی کنی؟

تو هرم این هوای گرم منجمده رنگ صدات

مدتیه غریبه ام اینو بهم نشون دادی

یه مدته مزاحمم واسه سکوت لحظه هات

میرم ازین غربت سرد .تابه خودم حالی کنم

اینکه دلت میخواد برم نمونم این روزا باهات 

شک ندارم پشیمونی سراغ هردومون میاد

تو این قمار لعنتی من و تو میشیم کیش و مات

همین روزا یکی منو می بره از شهر چشات

توی افق خیره نشو نداره فایده ای برات



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۶ ، ۱۷:۳۵
محمد رحیمی
۱۸
آذر ۹۶

دلم خسته بود و توانی نبود

درین جسم فرسوده جانی نبود

به یک گوشه ای دنج چنبر زدم

به زخم دلم باز خنجر زدم

دلم را به دار غم آویختم

وتا شد نمک روی آن ریختم

زدو شیش و بش وقت خوبی رسید

طلوعی بداد غروبی رسید

بهاری سلامی به پاییز کرد

خزان را بهاری دلاویز کرد

در آیینه عکس رخ ماه بود

چه زیبا و جذاب و دلخواه بود

اگر ماه یک شب بیاید زمین

نگاهت کند .آسمانی.همین

نفهمی غمت از تو کی دور شد

کجا حال بد.مست و کیفور شد

همان شب.شب آب و آیینه است

دلی مملو از عشق در سینه است

تو ای ماه وقتی که زل میزنی

به گیسوی احساس گل میزنی

تو ختم کلامی .همین و تمام

و ماه تمامی نشسته به جام

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۶ ، ۱۴:۵۲
محمد رحیمی
۱۶
آذر ۹۶
شب بود و اشک بی خبر آمد سراغ چشم
اصلا خودش برای چکیدن بهانه داشت
انگار سد شکسته و سیلاب آمده
دلتای صورتم خبری محرمانه داشت
زانو زدم برابر اشکی که بی دلیل
با من نگاه دشمنی و شاخ و شانه داشت
آخر زبان اشک به این جمله باز شد
بس می کنی؟؟همین.روشی زیرکانه داشت
این یک غزل گزارش کوتاه ساده بود
شاعر گمان کنم هدفی شاعرانه داشت
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۶ ، ۰۰:۲۷
محمد رحیمی
۱۵
آذر ۹۶

دوستت دارم کاما جدی بگیر

تا که خط فاصله پر رنگ نیست

قلب را با نقطه چین ها پر نکن

عشق سرسخت است اما سنگ نیست



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۶ ، ۲۰:۴۵
محمد رحیمی