ترس یعنی مرا نمی بینی
تک و تنها نشسته غمگینی
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
ترس یعنی مرا نمی بینی
تک و تنها نشسته غمگینی
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
چیزی نمانده بود که با من تو بد شوی
می خواستی نمانی و از عشق رد شوی
من سد شدم که سیل تو آرام تر شود
تو از نود گریخته بودی که صد شوی
گفتم بگو اعوذ برب خدای عشق
نزدیک بود نگویی و سهم حسد شوی
تقصیر من نبود دلت مال جمع بود
رفتی و آمدی که مدارا بلد شوی
حالا بمان و عاشق من شو شبیه من
بی عشق از جوار دلم مسترد شوی
من دلم کولی و بی جنبه و بی ظرفیت است
مثل طفلی که رها بوده و بی تربیت است
خواهشا پیش من از عشق نگویید سخن
که دل ساده من عاشق هر جمعیت است
روی خط گسلم فاصله را حفظ کنید
تپش قلب .که نه.تعزیت و تهنیت است
حکم تبعید من ابلاغ شود ممنونم
این خود آرامش با کیفیت تقویت است
کاش می شد که دلم را بسپارم به نسیم
وبگویم گم و گورش بکنی مصلحت است
حرف مجانی شاعر نشود باورتان
عشق و شاعر.خود جنس است .خود ظرفیت است
تصدقت بشوم دست از دلم بردار
چقدر می کنی آخر براین خطا اصرار
تو رفته بودی و دل را به آب توبه زدم
نگو نبوده ام عاشق که می کنم انکار
سه تار می زنی و هی ورق به خاطره ها
نزن که ساز ستارت صدا کند گیتار
جفا نکردی اگر عاشقم شدی آنروز
خطا نکردم اگر گفته ام که دست بدار
به آسمان دلت ماهی و نکن تردید
ولی نیا سوی من دل به ماه خود بسپار
منم همانکه دعایش برای تو خیر است
منم همانکه برای تو می شوم آوار
برو عزیز دلم کودکی و بازیگوش
کمی بزرگ شو ای کودک حبیب آزار
امروز برای عشق کاری بکنید
یک فکر درست و ناب و بکری بکنید
کاری بکنید تا بداند هستید
سجاده به پا کنید و ذکری بکنید
عشق را خوشه خوشه پروین شو
خواب فرهاد باش و شیرین شو
عشق لیلی برای مجنون باش
فکر حاصل نباش و پرچین شو
خسته شدم بس که به من تاختی
از خودت اهریمن و دد ساختی
ماندم ازین دشمنی ریشه دار
پرچم زشتیست بر افراختی
شخم به تاریخ کهن می زنی
دل بکن از کینه که پرداختی
کار اباطیلی تو موهن است
محترم خاص .چه بد باختی
قلب رحیم من و رفتار تو
آینه را دیدی و نشناختی
مرا با می پرستان روبرو کن
خلاصم از حصار آبرو کن
اگر آسوده خاطر بوده ام تو
به قلبم تیغ هشیاری فرو کن
بجای تو انار اینجا نشسته
لبم با عشق تو شد باز و بسته
اگر امشب بیایی ناز شستت
بیا ای ناجی قلب شکسته