۱۸
آذر ۹۶
دلم خسته بود و توانی نبود
درین جسم فرسوده جانی نبود
به یک گوشه ای دنج چنبر زدم
به زخم دلم باز خنجر زدم
دلم را به دار غم آویختم
وتا شد نمک روی آن ریختم
زدو شیش و بش وقت خوبی رسید
طلوعی بداد غروبی رسید
بهاری سلامی به پاییز کرد
خزان را بهاری دلاویز کرد
در آیینه عکس رخ ماه بود
چه زیبا و جذاب و دلخواه بود
اگر ماه یک شب بیاید زمین
نگاهت کند .آسمانی.همین
نفهمی غمت از تو کی دور شد
کجا حال بد.مست و کیفور شد
همان شب.شب آب و آیینه است
دلی مملو از عشق در سینه است
تو ای ماه وقتی که زل میزنی
به گیسوی احساس گل میزنی
تو ختم کلامی .همین و تمام
و ماه تمامی نشسته به جام
۹۶/۰۹/۱۸