بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۳۵ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۳
آذر ۹۵
گاهی غربت
می‌دونم دوری ازین آب و ازین خاک
می‌دونم گاهی تو غربت می‌شی غمناک
من دوست دارم که ریشه‌ها تو داری
عاشقم به این همه حس خوب و پاک
 نباید مام وطن بشه فراموش
چه جوری  خورشید میهن می شه خاموش ؟
یه تمدن کهن یه خاک زر خیز
که همیشه واسه تو گشوده آغوش
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۰۰:۴۳
محمد رحیمی
۲۱
آذر ۹۵

کف دریا

ردّ گیسوی تو برده است دلم را زخود آری

شب چشمان تو بردل زده چون موج فراری

هیجانِ لب سرخی که تو بر رخ بنشاندی

قدح سرخ شرابی است که آورده خماری

قوس ابروی کمان تو ببین قوس و قزح را

آبرو برد از آن عشوه‌گری زلف تتاری

نه توانی که ببینم رخ نورانی ماهت 

نه دلی تا که چو دزدان بچرم پشت شیاری

جای پا هر چه که داری به خَم کوچۀ دل‌ها

عطش سبز شکفتن هوس پاک بهاری

نه غبارم که نشینم به قَبای صدف تو

نه تو صحرا‌گذری تا که نشانیم غباری

خس راهم که خیال گل رخسار تو دارم

کف دریام که از موج نگردیده فراری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۲۱:۰۹
محمد رحیمی
۲۱
آذر ۹۵

بالین

زاده وهمیم و لبریز از خیال

محو حرفیم و گریزان از وصال

جام‌ها داریم اما بی‌شراب

قلب‌ها بیگانه از بوی کباب

ما کجا و شور عشق و سوز و ساز

ما کجا و اشک‌های پر‌نیاز

سر به بالین کدامین یار بود؟

آنکه زیبا خوانده‌ایمش مار بود

خوش خط و خال است مار وهم ما

لاجرم نیش است بر جان سهم ما

هرچه را گفتیم از وصل حبیب

شاید آن وصله است در ته توی جیب

نیست آواز خدا در گوش ما

هر که غیر از یار هم آغوش ما

ابرها در شعر ما عین دروغ

لحن آرام زمان نبض شلوغ

کی ازین حرف و سخن جا می‌زنیم؟

نقش را کی رنگ حاشا می‌زنیم؟

روز‌ها ای روزهای پی‌سپر

خط تکرار شما سیر و سفر

در گذارید از نگاه کورمان

پیش ازین خوابیده چشم شورمان

کوفتیم اما به درهای عقیم

آه دنیا واقعاً ماها بدیم

پنبه‌ها رشتیم بر دوک خیال

تارهای وهم گردیده وبال

پای رفتن گرچه در ما کند بود

آتش پرواز درما تند بود

عمر دارد مثل توسن می‌دود

لحظه ها در روز روشن می‌رود

وای برما چون که درجا می‌زنیم

دانش آموزانه برجا می‌زنیم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۰۰:۳۹
محمد رحیمی
۲۰
آذر ۹۵

دوری و دوستی

به ابری گفت خاکی تشنه و زار

که دوری از من و حلقوم تب دار

چه شد آن دوستی‌های مکرر

که از دست تو قلبم شد نمک‌زار

ولی ابر فراری گفت ای دوست

به جای این شکایت حد نگه دار

برایت بارها باریده‌ام من

و آن بارش چه شد؟ سیل اسف‌بار

من از چشم تو افتادم ندیدی؟

به  جرم دوستی با رنگ تکرار

به هر دوری هزاران دوستی هست

بجای شکوه عبرت گیر ای یار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۲۳:۱۴
محمد رحیمی
۱۷
آذر ۹۵

ریشه

این کیست که ریشه در خیابان دارد

دراوج  هیاهوی عدم  جان دارد

هرچند که خود نسیم دور از باغ است

در باغ خیال بود اسکان دارد

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۲۱:۰۲
محمد رحیمی
۱۷
آذر ۹۵

بچسب

این دست که سوی تو دراز است بچسب 

این مرغک همسایه که غاز است بچسب

روزی به هوای دانه اش قد قد کن

ای گربه دری که باز باز است بچسب

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۲۰:۵۷
محمد رحیمی
۱۷
آذر ۹۵

نینجا

من بچه اطراف همین جا هستم

عمریست به دنبال کمی جا هستم

بر روی زمین اگر  نشد زیر زمین

من هم یکی از گروه نینجا هستم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۲۰:۲۴
محمد رحیمی
۱۷
آذر ۹۵

بخند

خر گرچه که پشت تو سوار است بخند

عالم به‌سرت اگر هوار است بخند

روز تو اگر گیسوی یار است بخند

یا بخت تو چون چشم نگار است بخند

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۲۰:۱۷
محمد رحیمی
۱۶
آذر ۹۵

شعر سرمازده

 باغ احساس ز سرما شده روی‌افسرده

هر چه گل در غزلم بود دگر پژمرده

پرنیان نفس شعر چروکیده شده

سبد میوۀ پرآب دلم  بفشرده

آن همه گرمی بازار غزل رفت از یاد

اهل دل از وزش سوز شتا دل‌مرده

گل شبدر که برای خودش از تب می‌خواند

رنگ خورشید که دید از رخ او جا خورده

بی‌نوا کودک گل‌پرور من می‌گرید

باغبان از تشر باد خزان آزرده

سینۀ خاک که سرمازده‌تر می‌گردد

خواب، چشمان تَرَش را همه یکجا برده

شاعر از یخ‌زدگی، شبنم سرما‌زده شد

شعر سرمازده را بین که چه سرما خورده

خم احساس بزیر آمده‌تر می‌بینم

فصل بیداد خزان اخم کند نشمرده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۵ ، ۱۷:۴۶
محمد رحیمی
۱۵
آذر ۹۵

مسافر

بیا از اینجا بریم

اینجا آدماش بدن

نمونیم پیش اونا

که دروغو بلدن

اگه باغ بهار می‌خواد

با دلش رو راس باشه

تب شب‌بو بگیره 

بی‌قرار یاس باشه

اگه باغ بهار می‌خواد

بگه توی گوش باد

بگه به ابر خسیس

هی و هی، بهار می‌خواد

اگه دوس داری بمون

ولی من خسته شدم

بهتره دل بکنی  

نگو وابسته شدم

من دیگه مسافرم 

کاشکی باشی و بریم

عزیزم نیای میرم 

مث یک بچه یتیم 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۲
محمد رحیمی