بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۳۵ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۵
آذر ۹۵

جاده

زندگی ساده‌تر از اینه گلم

که واسش هزار تا نقشه جور کنی

کاری کن عاشق و بی‌ریا و پاک

از دل وسوسه‌هاش عبور کنی

تو خوبی ولی فراموشت شده

لکه‌ها خورشید و تاریک می‌کنن

لکه بودن و بزن پس اگه نه

میان و جاده رو باریک می‌کنن

سبد صداقت و گم نکنی

تا که روشنی باهات رفیق باشه

دستتو تو دست آشنا بذار

آشنا نور صداقت باهاشه 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۸:۰۲
محمد رحیمی
۱۴
آذر ۹۵

بی صدا

بگذار تا بخندند بر کیشت ای فلانی

کین سخره‌ها زکوری است گر پیر نکته‌دانی 

مشغول حال خود باش دور از کف و هیاهو

حال تو را نگیرند این خیل ارغوانی

عمری زدی توچون نی ساز غم و جدایی

امروز گر ببینی محبوب آستانی

رخسار زردت ای گل یک معدن طلایی است

بر حال تو حسودند مرغان آسمانی

راه میان بری هست از خاک سوی افلاک

بر عاقلان بپوشند آن راه گر بدانی

بیچاره مرغ خاکی اوجش همین حوالی است

باید که اوج گیری تا مرز بی نشانی

خوددار باش ای دوست  بر لب سخن میاور

چون سنگ بی صدا باش هرچند می‌توانی


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۱۷:۴۷
محمد رحیمی
۱۴
آذر ۹۵

عسلک معلم کوچک

وقتی محیط خرابه

برنامه ها بر آبه

امید بهبودی نیس

تو موندنا سودی نیس 

یاد بگیریم از زنبور

هجرت به جاهای دور

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۱۷:۱۲
محمد رحیمی
۱۰
آذر ۹۵

غوغا

درشبی آتشین و رویایی

که دلم بی قرار غوغا بود

رفتم ازخاطرات خود بیرون

آخر آن شب طلوع رویا بود


یک نفر دیده را گرفت از من

که دگر درکنار او مانم

دیده را برد و چشم دل واشد

من دگر روح پاک بارانم


وحشتی بود و لذتی آن شب

آن شب خیس بس تماشایی 

هرچه می‌گفت می‌نوشتم من 

شعرهایی روان و انشایی


کودکی بودم و بزرگ شدم

گرچه او کودکم نمی‌انگاشت 

خاک گلدان شوق را می‌دید

مهربانانه بذر مهرم کاشت


این همان ابتدای عشقم بود

انتهایش به دست عاشق نیست 

تو مپرس از من این چه رسوایی است؟

حد طوفان به دست قایق نیست


دل اسیر است و عشق اجبارش

طعنه بر عاشق اسیر مزن 

کشته را کشتن این چه تکرار است؟

مرغ  پربسته را تو تیر مزن


کاشکی آن شب طلسم آجین

رفته بودم به غربتی بس دور

یا برای همیشه می‌دیدم

که دلم گشته از دو چشمان کور


آخر آن ناز خوب رویایی

آنقدر عشوه می‌کند هرشب

که تن خیس عشق می‌لرزد

شعله‌ور می‌شود به سوز تب


آری اینست راز رنجوریم 

تو مگو از چه می‌پرد رنگت؟

بر تو چون خویش سخت می‌ترسم 

که شبی همچو من زند سنگت

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۲۰:۴۳
محمد رحیمی
۱۰
آذر ۹۵

کله کوچک

یه روز توی یه لونه 

یه لونه کنج خونه 

جوجه پر‌طلایی 

نه آب می‌خواس نه دونه

وقتی که جوجه می‌خواس

بگه بابا‌خروسه

می‌دید باباخروسه

ناراحت و عبوسه

یا پیش مرغ مادر

می‌گفت سؤالم اینه

مامان  می‌گفت جیک نزن

گربه توی کمینه

جوجه می‌خواس بدونه

چرا مث پیشی نیس

بین اونو کلاغه 

چرا قوم‌وخویشی نیس

کرم کثیف خاکی 

چرا غذای خوببس

لونۀ مرغ و خروس

چرا همیشه چوبیس

کلۀ کوچکی داشت 

جوجۀ پر‌طلایی 

دنیایی ازسوال بود

چه جوجۀ بلایی

جوجۀ دل شکسته

مامان و بابا رو دید

چون که دلش کوچیک بود

از کار اون ها رنجید

مرغه که دید جوجه‌اش

از لونه بیرون نزد 

از سرصبح تا غروب

نوکی به یک دون نزد

یه کرم و چندتا دونه 

با مهر مادرونه 

به نوک گرفت و آورد

دوون دوون تو لونه

به جوجه گفت عزیزم

سؤال داری می‌دونم

اینو قشنگ خوبم 

از تو چشات می‌خونم

بخور حالا غذاتو

تا بگیری کمی جون

حرف مامانو گوش کن

به نوک نیومد آسون

حالا شما هم بگین 

آی بچه‌های باهوش

وقتی سوالی دارین 

میشین یه گوشه خاموش؟

یا که می‌پرسین اونو

از مامان و از بابا؟

راه درست همینه 

آفرین و مرحبا

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۵:۰۷
محمد رحیمی
۱۰
آذر ۹۵
اهورا
آخر این عشق خیالی تو چیست؟
این خیال خشک و خالی تو چیست؟
تو درخت کهنه سالی بوده‌ای
بید مجنون نونهالی تو چیست؟
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
این رطب‌ها در حوالی تو چیست؟
گاه باد مشرقی یا مغربی
پس بگو رنگ شمالی تو چیست؟
اینکه مهرش بر دلت جا مانده کیست؟
آن اهورای خیالی تو چیست؟
کوچۀ معشوق را گم کرده‌ای؟!
مشرب حالی به حالی تو چیست؟
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۲
محمد رحیمی
۰۸
آذر ۹۵

کاش بسوزد

آه خطا کردم و عاشق شدم

وای نگو آینۀ دق شدم

ساده نبود اول این عاشقی

چون‌که در آخر زد و سارق شدم

شرط و شروطش کمرم را شکست

از قدمش اهل سوابق شدم

کم کمک آن عشق فراموش شد

چاکرتان سارق حاذق شدم

کاش بسوزد پدر عاشقی

موج بلا بود که قایق شدم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۶:۳۳
محمد رحیمی
۰۸
آذر ۹۵
ادعای عاشقی
ای عشق برای من کمی آب بیار
یک رخوت آسمانی ناب بیار
هرچند که عاشقان به شب بیدارند
معشوق مرا در عالم خواب بیار
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۶:۲۴
محمد رحیمی
۰۶
آذر ۹۵

نخودی هرآش

هی پاچه‌شا ور می‌مالد

فوضولی کوند تو کارا

امروز شیرینس مثی قند

فرداچی طورس؟ قارا

هم توکاری سیاستس 

هم تو اموری پولی

بلایی جونی مردومس 

کارش شدس فوضولی

بِیشِش بوگوی نخودی هرآش

ور می‌خیزد توجوند

اُی خودشا توهرکاری

رییسی کل می‌دوند

یه روز پزشکی حاذقس 

نخسه می‌دِد گُرّا گُر

آ روزی بعدی چی چیس؟

دشمنی هرچی دکتر

اون نخودی هرآشسا

شدس بِساطی خنده

بس کی که مثلی دلقکا

چیز به خودش می‌بنده

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۵ ، ۲۲:۰۴
محمد رحیمی
۰۵
آذر ۹۵

روز

آرام و باوقار

گرم و اثرگذار

با خنده‌ای ملیح 

اما چه بی‌قرار

می‌آید و کلاس 

چون روز می‌شود

دانش به‌ جهلِ زشت 

پیروز می‌شود

آموزگار من 

هم شغل انبیاست 

در شهرِ علم او 

کلی بروبیاست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۵:۴۸
محمد رحیمی