بالین
زاده وهمیم و لبریز از خیال
محو حرفیم و گریزان از وصال
جامها داریم اما بیشراب
قلبها بیگانه از بوی کباب
ما کجا و شور عشق و سوز و ساز
ما کجا و اشکهای پرنیاز
سر به بالین کدامین یار بود؟
آنکه زیبا خواندهایمش مار بود
خوش خط و خال است مار وهم ما
لاجرم نیش است بر جان سهم ما
هرچه را گفتیم از وصل حبیب
شاید آن وصله است در ته توی جیب
نیست آواز خدا در گوش ما
هر که غیر از یار هم آغوش ما
ابرها در شعر ما عین دروغ
لحن آرام زمان نبض شلوغ
کی ازین حرف و سخن جا میزنیم؟
نقش را کی رنگ حاشا میزنیم؟
روزها ای روزهای پیسپر
خط تکرار شما سیر و سفر
در گذارید از نگاه کورمان
پیش ازین خوابیده چشم شورمان
کوفتیم اما به درهای عقیم
آه دنیا واقعاً ماها بدیم
پنبهها رشتیم بر دوک خیال
تارهای وهم گردیده وبال
پای رفتن گرچه در ما کند بود
آتش پرواز درما تند بود
عمر دارد مثل توسن میدود
لحظه ها در روز روشن میرود
وای برما چون که درجا میزنیم
دانش آموزانه برجا میزنیم