بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان
۲۳
آبان ۹۵

خاموش

ای که در رونق ربودی جلوۀ طاووس را

تازگی رو کرده‌ای آن حسن نامحسوس را

برکه‌ای بودی که در رؤیای دریا مانده بود

 پس چه شد برهم زدی تو خواب اقیانوس را؟

آی تو از کشته داری پشته می‌سازی ببین

دست کم از من بگیر این عشق نه، کابوس را

دوستم داری که می‌خواهی بسوزم درفراق؟؟

لااقل خاموش کن این سوسوی فانوس را

می‌روم ازکوچه بازار دل مکّاره‌ات

از همین حالا چه حالی می‌کنی افسوس را

شعله‌های آه و حسرت را ببر جایی دگر

کی بترساند ز آتش عاقلی ققنوس را؟

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۵ ، ۰۰:۰۷
محمد رحیمی
۲۱
آبان ۹۵

فانوس

دیدم به‌خواب چشم تو تصویر نور را 

وز لرزش مدام لب تو سرور را 

تکرار سایه‌های دلت حرف می‌زدند

مثل مسافری که بخواند عبور را

کودک منم که رفته به مهمانی غزل 

دیگر مخواه از غزل من شعور را 

برخیز تا که شعر سترون رها کنم

بر من ببخش این سخن حرف زور را 

فانوس دیدگان تو در قوس ماه بود

دیدم به خواب چشم تو تصویر نور را

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۵ ، ۲۲:۱۵
محمد رحیمی
۲۰
آبان ۹۵

دستاویز

چقدرحرف‌های تکراری

نق‌زدن‌های کوچه بازاری

عمرشیرین به حرف تلخ گذشت

مُردم از عقدۀ خود‌آزاری


حال دنیا عوض نخواهد شد

غر نزن این مرام تاریخ است

از سرآغاز خلقت آدم

غر زدن مستحق توبیخ است


گاه بی‌آنکه باخبر باشیم

خودمان علتیم و دستاویز

پس به‌جای شکایت از دنیا

بشو حافظ خود از میان برخیز

 

لب من خشک شد نخندیدی 

یک فکاهه بگو به طنازی 

خندۀ من تو را بخنداند

گر زنیکی به دجله اندازی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۲۱:۵۸
محمد رحیمی
۲۰
آبان ۹۵

خط آخر

خط آخر کجاست ای دنیا

از قطار تو خسته‌ام خسته

توی ایستگاه بعد ترمز کن

به تو نه دل‌خوشم نه وابسته


تو خودت را به من نشان دادی

تا بفهمم هرآنچه لازم بود

بعد از این هم به خود بگو دیدی؟

هرچه کردم نماند عازم بود


اصلاً او آدم عجولی بود

عشق را هم بهانه‌اش می‌کرد

بس که از رسم عاشقی می‌گفت

عمر را خرج چانه‌اش می‌کرد


آه دنیا نگو کم آوردی

و دچار عذاب وجدانی

از خودت پست‌تر مگر داریم؟

اصل دردم تویی و می‌دانی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۰۰:۵۲
محمد رحیمی
۱۹
آبان ۹۵

عاشق دل‌خون

تا کجا عاشق بیچاره به تو رو بزند؟

هی تقلا کند و چشمک و ابرو بزند؟

بی صدا گرید و درجوش و تکاپو باشد

تا دلت را ببرد پشتک و وارو بزند؟

از سر دلبریت یاوه‌سرایی بکند

لاف آلوده سخن از قد یارو بزند؟

ظاهراً دور و برت از خس و خاشاک پر است

شاعر رفتگری نیست که جارو بزند؟

من اگرقایق آن عاشق دل‌خون بودم

می‌سپردم نکند لابه و پارو بزند

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۵ ، ۲۲:۳۸
محمد رحیمی
۱۹
آبان ۹۵

نسترن

من درکف آن نگاه شیرین توام

در آرزوی وصال دیرین توام

حرفی بزن و مرا جدا کن از فکر

من نسترن باغ دهن بین توام


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۵ ، ۲۲:۲۷
محمد رحیمی
۱۹
آبان ۹۵

تازه

دهانی بی‌در و دروازه دارم

میان دوستان آوازه دارم

اگرچه گاه اَلّابختکی هم 

دوبیتی نغز و بکر و تازه دارم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۵ ، ۲۲:۲۲
محمد رحیمی
۱۸
آبان ۹۵

چشم به راه

وقت شعر است ولی فرضیه‌ها ریخت بهم

منطق هندسی زاویه‌ها ریخت بهم

کشت و کشتار به‌پا شد سر هر مصرع و بیت

شعر آشفته‌تر از قافیه‌ها ریخت بهم

خودمانیم جهان چشم به‌راه غزلی است

گرچه چشم غزل و قرنیه‌ها ریخت بهم

می‌شناسید مرا ساده و بی حاشیه‌ام

حس این حادثه با حاشیه‌ها ریخت بهم

گاه‌گاهی شکری از لب شعرم می‌ریخت

ذوق ویران شده چون مرثیه‌ها ریخت بهم 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۵ ، ۲۳:۳۱
محمد رحیمی
۱۷
آبان ۹۵

غبار چشم

روز دهم است و حرف آب است 

ظهر است و هجوم آفتاب است 

افسوس میان ما جماعت 

هی قصه آب و آب و آب است 


یعنی اگر آب بود آن روز

کس تشنه از این جهان نمی‌رفت 

از این همه ظلم یک سخن هم 

درنوحه و روضه‌مان نمی‌رفت؟


شد آب غبار چشم‌هامان 

آبی که غبار می‌نشاند

ای وای به هر زمان دلش خواست 

 ما را به کناره می‌کشاند 


آن چشم که زینب آن زمان دید

کو تا برسم به کربلایش‌؟

زیبایی کار و عشق بازی

هی بینم و جان کنم فدایش

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۵ ، ۲۲:۰۵
محمد رحیمی
۱۷
آبان ۹۵

ممنوع

با پای دلش دویده تا وادی طوس

زایر که شده مجاور شمس شموس

هرچند سفارش شده خندیدن چشم

ممنوع شده گریه لب‌ های نفوس

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۵ ، ۲۱:۴۶
محمد رحیمی