چای بعد از ظهر
سلام، وقت کمی مانده تا که من با تو
اگرچه فاصله کم نیست بین من با تو
که مثل لحظۀ دلخواه چای بعدازظهر
بهانه هم نشود مرز بین من با تو
و قلب من که به گنجشکها شبیهتر است
و فاش میکند این راز بین من با تو
نجابت تو مرا خسته کرده اما تو
سکوت میکنی و وقفه بین من با تو
چقدر ثانیهها سیم وصلشان قطع است؟
چقدرمانده به رؤیا که بین من باتو؟
طلوع میکنی آخر اگرچه با تأخیر
شروع میشود این قصه بین من با تو