۱۵
آبان ۹۵
گذشتهها پر
حرفو ولش کن دلتو سیخی چند؟
این دل گنجینۀ تاریخی چند؟
پاشنۀ کفش دلتم که لقه
یه عمره میختم، نگو میخی چند
پیش خودت فکر نکنی سیریشم
یه آدم بندال و بیخ ریشم
کفن کنی منو با هر دو دستت
خیلی ازت دلخور و شاکی میشم
منم یه روز حال و هوایی داشتم
بر و بیا نگو ، کلاس میذاشتم
وقتی میخندیدم میگفتن عیده
بسکه گره تو ابروهام میکاشتم
زد و تو پیدات شد و من گم شدم
علت سرگرمی مردم شدم
عشق تو روزگار و کرده برعکس
رسید بجاهایی که آلبوم شدم
عید اومده یعنی گذشتهها پر
هوای اون عشقا پریدن از سر
عاشقی جاده نیس ولی دوباندهاس
کار خدا محشره والله محشر
محمد رحیمی
۹۵/۰۸/۱۵