بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۶۴۳ مطلب توسط «محمد رحیمی» ثبت شده است

۲۶
آذر ۹۵

غصه‌دار

ای رقص ناهمگون روح بی‌قرارم

صیاد بدمستی که در دامش شکارم

اعجاب من از دقت تیز تو پیداست

ای باد کولی از کجا دیدی غبارم؟

ابری به چشمت آمدم بی‌تاب باران

از روی مهر است این که می خواهی ببارم؟

آرام باش ای موج ناآرام  آرام

من ناخدای ترس‌های بی‌شمارم

گویی که این بازی به روحم سازگار است؟

ای روح بازیگوش، من راحت ندارم

با مرگ من آرام اگر گیری غمی نیست

این حرف را اول بگو جان می‌سپارم

ای کاش با من بودی ای روح پریشان

این لحظۀ آخر تو را من غصه دارم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۸
محمد رحیمی
۲۶
آذر ۹۵

بوسه

برخیز ای خزان زده از جای بوسه‌ام

اکنون که تشنه‌تر شده گل‌های بوسه‌ام 

فردا که دل هوایی باغ تو می‌شود

شولا زتن درآر زگرمای بوسه‌ام

آیینه گیر پیش رخت موی برفشان

باور کن این من است نه امضای بوسه‌ام

ای وای اگر که طاقت معشوق سر رود

رسوا کند مرا سر غوغای بوسه‌ام

بیچاره من که دلم پاک کولی است

بیچاره دل که بنده آنجای بوسه‌ام

برخیز ای خزان زده اما بهاره خیز

آن گونه‌ای که رفتۀ اغمای بوسه‌ام

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۵
محمد رحیمی
۲۶
آذر ۹۵

باغ گل

چشمه روان است و دلم چشمه‌ای ست

پاک و جدا از همه پیرایه‌ها

چشمه نباشد که بماند به جا

نیست هویدا به دلم سایه‌ها

باید ازین پس بر من جا کند 

شعر و غزل مملو از آرایه‌ها

جاری جوشان غزل مصحفی است 

پر شده از بوی خوش آیه‌ها

خانه اگر جای تغزل شود

باغ گلی هدیه به همسایه‌ها

زنده شود مادر شعر از غزل 

کودک دل پس بزند دایه‌ها

می‌گذرم از گله و حرف سرد 

چشمه کجا و خط شکوایه‌ها

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۲۲:۳۲
محمد رحیمی
۲۶
آذر ۹۵

نمی‌خوامت

نمی‌دونم چرا گاهی

منو احساس در اوجیم

میون آب دریا هم

اسیر جذبه موجیم

می‌دونم آخر قصه 

دلم می‌پوسه می‌میره

به احساسی که دل بستم

می‌گه زوده می‌گه دیرها


با تو نه اشک نه  لبخند

رسیدم آخر دنیا

برای من دیگه بسه

نمی‌خوامت  میشه آیا؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۰:۱۸
محمد رحیمی
۲۶
آذر ۹۵

حرف‌ها

ای تو شیرین تر از حلاوت جان

جان شیرین کجا شدی پنهان؟

تو چه آسان مرا رها کردی

دوره گردم به کوچه‌ها کردی

نکند یار دیگری داری؟

سر دلدار دیگری داری؟

بازی است این که می‌کنی با من؟

دلت از جنس چیست از آهن؟

فرصتی تا بگویمت غم دل

هستی آیا توام تو همدم دل؟

ماجراهای بیشماری هست

حرف‌های اثر گذاری هست

دلکم چون بهانه می‌گیرد

شعله در دل زبانه می‌گیرد

آتشی می‌زند بیا و ببین

شعله‌ور می‌شوم چنان و چنین

بارش ابر دیده پیدا نیست؟

دل من بی قرار و شیدا نیست؟

تو نگفتی که حرف ما حرف است؟

درد هجران فراتر از ظرف است

وای بر صید بینوا صیاد

از چه رو برده‌ای تو صید از یاد؟

آمدی آتشی بپا کردی

رفتی و خوب پا به پا کردی

مهربانی مگر چه غم دارد؟

که خمار تو سیل غم دارد؟

با خود اندیشه کن که کاری هست

سر این کوچه بی قراری هست

باید از او کنیم دلجویی

در حریفان مگر چه می جویی؟

هر شبی را که از تو باشم دور

حال من می‌شود بسی ناجور

مست تر از من خمار آلود

تو کجا دیده‌ای بیاور زود؟

یا بیا جان خسته را بر گیر

یا مکن بیش ازین مرا دلگیر

من دل رفته را نمی‌خواهم

هر چه خواهی بگو که خودخواهم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۹
محمد رحیمی
۲۳
آذر ۹۵

رنگ

خداوندا مرا غم بیش از این ده

اگردور از غمم رنگی حزین ده

غم  و لبخند یاران قرینند

مرا شادی شادی آفرین ده



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۲۲:۱۱
محمد رحیمی
۲۳
آذر ۹۵

گرم باده

و ما تا صبح گرم باده بودیم 

برای هر سخن آماده بودیم

کلامی جز کلام دل نگفتیم

و چون مهری پر سجاده بودیم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۲۲:۰۶
محمد رحیمی
۲۳
آذر ۹۵
گاهی غربت
می‌دونم دوری ازین آب و ازین خاک
می‌دونم گاهی تو غربت می‌شی غمناک
من دوست دارم که ریشه‌ها تو داری
عاشقم به این همه حس خوب و پاک
 نباید مام وطن بشه فراموش
چه جوری  خورشید میهن می شه خاموش ؟
یه تمدن کهن یه خاک زر خیز
که همیشه واسه تو گشوده آغوش
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۰۰:۴۳
محمد رحیمی
۲۱
آذر ۹۵

کف دریا

ردّ گیسوی تو برده است دلم را زخود آری

شب چشمان تو بردل زده چون موج فراری

هیجانِ لب سرخی که تو بر رخ بنشاندی

قدح سرخ شرابی است که آورده خماری

قوس ابروی کمان تو ببین قوس و قزح را

آبرو برد از آن عشوه‌گری زلف تتاری

نه توانی که ببینم رخ نورانی ماهت 

نه دلی تا که چو دزدان بچرم پشت شیاری

جای پا هر چه که داری به خَم کوچۀ دل‌ها

عطش سبز شکفتن هوس پاک بهاری

نه غبارم که نشینم به قَبای صدف تو

نه تو صحرا‌گذری تا که نشانیم غباری

خس راهم که خیال گل رخسار تو دارم

کف دریام که از موج نگردیده فراری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۲۱:۰۹
محمد رحیمی
۲۱
آذر ۹۵

بالین

زاده وهمیم و لبریز از خیال

محو حرفیم و گریزان از وصال

جام‌ها داریم اما بی‌شراب

قلب‌ها بیگانه از بوی کباب

ما کجا و شور عشق و سوز و ساز

ما کجا و اشک‌های پر‌نیاز

سر به بالین کدامین یار بود؟

آنکه زیبا خوانده‌ایمش مار بود

خوش خط و خال است مار وهم ما

لاجرم نیش است بر جان سهم ما

هرچه را گفتیم از وصل حبیب

شاید آن وصله است در ته توی جیب

نیست آواز خدا در گوش ما

هر که غیر از یار هم آغوش ما

ابرها در شعر ما عین دروغ

لحن آرام زمان نبض شلوغ

کی ازین حرف و سخن جا می‌زنیم؟

نقش را کی رنگ حاشا می‌زنیم؟

روز‌ها ای روزهای پی‌سپر

خط تکرار شما سیر و سفر

در گذارید از نگاه کورمان

پیش ازین خوابیده چشم شورمان

کوفتیم اما به درهای عقیم

آه دنیا واقعاً ماها بدیم

پنبه‌ها رشتیم بر دوک خیال

تارهای وهم گردیده وبال

پای رفتن گرچه در ما کند بود

آتش پرواز درما تند بود

عمر دارد مثل توسن می‌دود

لحظه ها در روز روشن می‌رود

وای برما چون که درجا می‌زنیم

دانش آموزانه برجا می‌زنیم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۰۰:۳۹
محمد رحیمی