حرفها
ای تو شیرین تر از حلاوت جان
جان شیرین کجا شدی پنهان؟
تو چه آسان مرا رها کردی
دوره گردم به کوچهها کردی
نکند یار دیگری داری؟
سر دلدار دیگری داری؟
بازی است این که میکنی با من؟
دلت از جنس چیست از آهن؟
فرصتی تا بگویمت غم دل
هستی آیا توام تو همدم دل؟
ماجراهای بیشماری هست
حرفهای اثر گذاری هست
دلکم چون بهانه میگیرد
شعله در دل زبانه میگیرد
آتشی میزند بیا و ببین
شعلهور میشوم چنان و چنین
بارش ابر دیده پیدا نیست؟
دل من بی قرار و شیدا نیست؟
تو نگفتی که حرف ما حرف است؟
درد هجران فراتر از ظرف است
وای بر صید بینوا صیاد
از چه رو بردهای تو صید از یاد؟
آمدی آتشی بپا کردی
رفتی و خوب پا به پا کردی
مهربانی مگر چه غم دارد؟
که خمار تو سیل غم دارد؟
با خود اندیشه کن که کاری هست
سر این کوچه بی قراری هست
باید از او کنیم دلجویی
در حریفان مگر چه می جویی؟
هر شبی را که از تو باشم دور
حال من میشود بسی ناجور
مست تر از من خمار آلود
تو کجا دیدهای بیاور زود؟
یا بیا جان خسته را بر گیر
یا مکن بیش ازین مرا دلگیر
من دل رفته را نمیخواهم
هر چه خواهی بگو که خودخواهم