کله کوچک
یه روز توی یه لونه
یه لونه کنج خونه
جوجه پرطلایی
نه آب میخواس نه دونه
وقتی که جوجه میخواس
بگه باباخروسه
میدید باباخروسه
ناراحت و عبوسه
یا پیش مرغ مادر
میگفت سؤالم اینه
مامان میگفت جیک نزن
گربه توی کمینه
جوجه میخواس بدونه
چرا مث پیشی نیس
بین اونو کلاغه
چرا قوموخویشی نیس
کرم کثیف خاکی
چرا غذای خوببس
لونۀ مرغ و خروس
چرا همیشه چوبیس
کلۀ کوچکی داشت
جوجۀ پرطلایی
دنیایی ازسوال بود
چه جوجۀ بلایی
جوجۀ دل شکسته
مامان و بابا رو دید
چون که دلش کوچیک بود
از کار اون ها رنجید
مرغه که دید جوجهاش
از لونه بیرون نزد
از سرصبح تا غروب
نوکی به یک دون نزد
یه کرم و چندتا دونه
با مهر مادرونه
به نوک گرفت و آورد
دوون دوون تو لونه
به جوجه گفت عزیزم
سؤال داری میدونم
اینو قشنگ خوبم
از تو چشات میخونم
بخور حالا غذاتو
تا بگیری کمی جون
حرف مامانو گوش کن
به نوک نیومد آسون
حالا شما هم بگین
آی بچههای باهوش
وقتی سوالی دارین
میشین یه گوشه خاموش؟
یا که میپرسین اونو
از مامان و از بابا؟
راه درست همینه
آفرین و مرحبا