بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان
۰۷
دی ۹۵

قبول داری؟

قبول داری دلم واست هلاکه؟

حساب عاشقا که پاک پاکه

خیال نکن دوره خیالم از تو

بی‌تو همش غرق سوالم از تو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۱
محمد رحیمی
۰۶
دی ۹۵

جوانه

ای خدا ای همه بهانۀ من

ای بلندای تو ترانۀ من

هرچه در عالم از حقیقت توست

گرچه عشقت همه فسانۀ من

من ندارم دگر تمنایی

جز تو ای برترین نشانۀ من

چون نهالم که تازه روییده

آفتابا نشان جوانۀ من

راه را گم نمی‌کنم هرگز

تا که گویی بیا به خانۀ من

بار سنگین این رسالت را

تو سبک می‌کنی ز شانۀ من

شعله‌ور کن مرا که خاموشم

تا بسوزد مرا زبانۀ من

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۴
محمد رحیمی
۰۵
دی ۹۵

یقه‌چاک

خسته از حجم انتظار و امید

دل بیچاره می‌رود از دست

حیف از عمر رفته حیف عمر

چشم بر راه و راه دور از دست


بارها گفته بودمش پنهان

کی دل خام و عشق‌باز من

ای بسا عشق‌های بی‌حاصل

وی بسا دلبران حیلت‌زن 


دل من ساده بود و بی‌غش بود

عشق را خوب و پاک می‌پنداشت

هر کجا بذر عاطفه می‌دید

توی گلدان معرفت می‌کاشت


من کنون خسته‌جان و تن‌بیمار

دل مرحوم بسپرم در خاک

کشته عشق رفت و دیگر من

نکنم بهر عشق کس یقه چاک


بر مزار دلی که رفت از دست

یاس محزون ز خاک بیرون زد

وای این بی‌قرار پر‌اندوه

به دل مرده‌ام شبیخون زد


برو ای یاس از کنار دلم 

از چه بیدار می‌کنی دل را

عشق او را گرفت از جانم

کمی اندیشه کن تو حاصل را


دل من رفت و جان من تنهاست

عادت عشق کشتن دل‌هاست

همچنان سخت می‌کند بیداد

شعله‌اش در کمین خرمن‌هاست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۳
محمد رحیمی
۰۵
دی ۹۵

یارا

مثل یک خواهش سبزی که به باغ آمده‌ای

مثل آبی که پی سینه داغ آمده‌ای

شاهبازی تو و هم‌صحبتی همچو منی

نه سزای تو که دیدار کلاغ آمده‌ای

خانه‌ام در پس کوه نگرانی گم بود

ظلمت خانۀ ما را تو چراغ آمده‌ای

مانده بودم که تو را در دل دریا جویم

من کیم کین همه زیبا به سراغ آمده‌ای؟

بار اندوه تو بر سینۀ من سنگین بود

آفرین بر تو که یارای جناغ آمده‌ای

فکرم از غصه هجران تو حالش خون بود

قدح خالی ما را تو ایاغ آمده‌ای

رخ نورانی تو روشنی باغ دل است

جان گل‌ها به فدایت که به باغ آمده‌ای

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۵ ، ۱۹:۳۸
محمد رحیمی
۰۳
دی ۹۵

توی جنگل  انبوهی  /درخت توتی زندگی می کرد .برگ های این درخت /طعم ومزه بی نظیری داشتند.روی یکی از شاخه های درخت توت .دوتا کرم ابریشم در حال خوردن برگ بودند.کرم سمت چپی غرغر کنان در حالی که دهانش پر بود از برگ توت/به دوستش گفت/این چه سر نوشت مسخره وزجر آوری است که ما داریم ؟یا باید برگ توت بخوریم یا باید با آب دهان خودمان/خودمان را زندانی کنیم.کرم سمت راستی در حالی که تنیدن پیله را آغاز کرده بود/با صدایی نسبتا ضعیف به کرم سمت چپی گفت کارت را شروع کن دیر می شود/جا می مانی واول پشیمانی.کرم سمت چپی حرف دوستش را گوش داد وشروع کرد به خودش پیله کند...چند روز بعد.....پروانه سمت راستی از پیله درآمده بود وداشت بال هایش را توی نور خورشید خشک می کرد .با فاصله یکی دو ساعت/کرم سمت چپی /نه ببخشید/پروانه سمت چپی هم خودش را از شر پیله خلاص کرد.پروانه سمت راستی به دوستش گفت/ اوووه/چقدر زیبا شده ای؟؟وپروانه سمت چپی هم به دوستش گفت/پس خودت را چه می گویی؟تو معرکه ای /وادامه داد بی خود وبی جهت غرغر می کردم.این پروانگی به آن همه رنج ومشقت کرم بودن می ارزید.خدا در قرآن می فرماید/ان مع العسریسری/به تحقیق که پس از هر سختی آسانی وراحتی است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۲۱:۱۶
محمد رحیمی
۰۲
دی ۹۵

کوله‌بار

می‌رسد از راه‌های دوردست

آنکه پل شد در دل فردای من

پر تپش چون لحظه‌های بی‌قرار

مستی آورده در این شب‌های من

غنچه را بد جور اغوا می‌کند

تا شود از بهترین گل‌های من

بال‌های کهنۀ پرواز را

می‌کند تا پر زند پرهای من 

شعر‌های خسته از وزن مرا

نو‌تر از نو می‌کند نیمای من

قصۀ ایام تاریک مرا 

می‌برد با شادی حالای من

کوله باری از جواب آورده است

تا بگیرد هوش از آیای من

دوستان تردید را بیرون کنید

بشنوید این خوش ترین آوای من

این چه پروایی است در دل هایتان

بنگرید آغوش بی‌پروای من

چیست در جنس صدایم جز امید

بوی خوش می‌آید از نعنای من

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۵:۴۲
محمد رحیمی
۰۲
دی ۹۵

زیبایی

ای صد هزاران جوی جاری گفته‌هایت

در ریشۀ گل‌هاست جای اختفایت

پروانه از شوق حضورت بال و پر کند

سبزه‌قبا جا زد ز افسون قبایت

بلبل نوا خوانی ز یادش رفت از شرم 

هنگامه بر پا کرد پژواک صدایت

حسن از رخ گل‌های زیبا شد فراری

لرزید زیبایی ز آهنگ رسایت

باران اگر بارید از ابر  عرق بود 

باران کجا و بی نهایت آب‌هایت

من کیستم تا گویم از حیرانی باغ

بسیار حیران دیده‌ام من باغ‌هایت

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۵:۲۲
محمد رحیمی
۲۹
آذر ۹۵

این شب طولانی

ماه داشت با خودش زیر لب غرولند می‌کرد. آن شب، شب یلدا بود و همه اهالی کهکشان راه شیری رفته بودند شب‌چره / و ماه بیچاره تنها و دلگیر باید نور می‌تاباند به زمین. نه آجیلی نه میوه‌ای نه اختلاطی و نه هیچ چیز دیگر. دراین میان / فرشته کوچک و کنجکاوی آن دوروبر برای خودش گشت می‌زد که خیلی اتفاقی  دلتنگی‌های ماه را شنید و بی معطلی خودش را به دورهمی یلدا رساند. او هر چه از ماه شنیده بود را صاف گذاشت کف دست اهالی کهکشان. حالا همه می‌دانستند / ماه از نبودنش توی ضیافت چله ناراضی است . به هر صورت آن شب کمی طولانی تر از شب های دیگر گذشت. فکر کنید که خورشید با تصور اینکه دیر صبح می‌شود خواب مانده بود و ماه بیچاره این تاخیر رنج‌آور را هم باید تحمل می‌کرد. ماه با خودش گفت تلافی می‌کنم .چیزی که عوض دارد گله ندارد. ماه اندیشید که دنیا یک روز یلدا هم دارد. من آن روز دیر می‌آیم و این کار خورشید را تلافی می‌کنم.

محمد رحیمی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۵ ، ۲۲:۲۴
محمد رحیمی
۲۹
آذر ۹۵

دایره

ای تپش لحظه‌ها در نفس پنجره

ساحرۀ نقش‌ها درغزل نادره

غنچه زدیدار تو می‌شکفد تا کمال

باغ اقاقی تویی در چمن خاطره

کنگره در کنگره رود حیات از تو یافت

در دل کوه و کمر پر خم و پر چمبره

لذت دیدار باغ بوی خوش یاس توست

نقش و نگارت به دل ناب‌ترین منظره

شاپرک وصل‌جو لحظۀ پایان راه

مشتعل از بوی تو غلت زند دایره

بال و پر مرغ‌ها از تو به رقص آمده

بلبل و تیهو و سار چلچله و زنجره

قلۀ پر برف را دست سپید تو بافت

کولی شب خیز را سوتک تو حنجره 

گفت ندایی غریب در دل شاعر بگو

آنچه مرا می‌برد در دل صد خاطره

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۸
محمد رحیمی
۲۷
آذر ۹۵

حسن کچل

بابابزرگ من درشکه رون بود

بستنی قیفی سه تا یه قّرون بود

خیابونا یا خاکی بود یا سنگی

با زندگی نه دعوا بود نه جنگی

اگر ماشین نبود ولی گاری بود

زیر زمینا رقیب انباری بود

پیتزا و کوفت و زهرمار نداشتیم

پیچوندن قول و قرار نداشتیم

به جون جدّم مث آدمیزاد

یه ضرب رفوزه می‌شدیم تو خرداد

معنا نداشت قبولی تو شهریور

چو پیچه بود پشت سر، این ور اون ور

تو مدرسه حسن کچل بودیم ما

شور و شر چندتامحل بودیم ما

یارکشی و دعوا خوراکمون بود

زمین‌های خاکی هلاکمون بود

شب تو خونه یه فص کتک می‌خوردیم

غذا نخورده هی نمک می‌خوردیم 

مامان می‌گفت ذلیل‌شده لباسات

تکلیف شب مونده با کلی درسات

پلستشن جایی نبود و ایکس باکس

ما نسل بچه های کاریم و واکس

دم دمای چله بی‌بی چلچله

آجیل که بو می‌داد می‌شد ولوله

تو خونۀ بابا بزرگ جا نبود

البته اون روزا که ناجا نبود

آخه شبیخون یه فوج مهمون

به جنگ خونین اَنار و دندون

خوردن آجیل‌های شور و شیرین 

جیغ و جر خاله و عمه نسرین

بازی بچه‌های قد و نیم‌قد

داد و هوار ناصر و اوس احمد

شکستن ظرفای میوه‌مالی

گم شدن سوزن و پرز قالی

یه خواستگاری بدون نوبت

با کلّی حرف و داد و قال و صحبت 

ناجا نخواد پس چیه جز معجزه؟

جواب بدی من و تو و جایزه

خدا کنه قدر همو بدونیم 

تا آخرش به پای هم بمونیم

کاشکی دلا با هم نشن غریبه

کسی نگه فدات بشم فریبه 

غم تو صدا و تو چشات نباشه 

سرما توی دشت صفات نباشه 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۲۳:۱۰
محمد رحیمی