من با تو ازین مسیر رد خواهم شد
از این همه زودو دیر رد خواهم شد
آری تو مرا همیشه در شک دیدی
این بار ازین اسیر رد خواهم شد
من با تو ازین مسیر رد خواهم شد
از این همه زودو دیر رد خواهم شد
آری تو مرا همیشه در شک دیدی
این بار ازین اسیر رد خواهم شد
خوب است که از هوای شک در بروم
از بهت خیالات کلک دربروم
عمریست در انحصار شک ها هستم
باید بشود ازین کپک دربروم
خدا قانون مطلق کم ندارد
وموجودات احمق کم ندارد
خدا با اینکه خود دانای کل است
ولی دانای ناحق کم ندارد
برخیز ای خزان زده از جای بوسه ام
اکنون که تشنه تر شده گل های بوسه ام
فردا که دل هوایی باغ تو می شود
شولا درار از تن گرمای بوسه ام
در پیشگاه آینه گیسو فشانده ای
باور کن این من است نه امضای بوسه ام
ای وای اگر که طاقت معشوق سر رود
رسوا کند مرا سر غوغای بوسه ام
بیچاره من که حضرت دلدار کولی است
بیچاره دل که بسته آنجای بوسه ام
برخیز ای خزان زده اما بهاره خیز
جان ده مرا که رفته اغمای بوسه ام
فقط کافیه دست از ذره بودن بر دارین
نکنه فکر کردین حرفم خیلی فلسفی و مهم بود
نه بابا
اگه دست از ذره بودن بر دارین تازه میشین
یه ذره.....متوجه شدین . یه ذره .کو تا خیلی بشین.
البته اگه همه ذره ها یه ذره بشن و همه یه ذره ها یکی وهمدل بشن
میشن خیلی...این فلسفی بود.گمونم
می شناسی مرا خدای حکیم
من همان حقه باز نامردم
گرچه قرآن بروی سر دارم
به کتت می رود که برگردم؟؟
شب قدرت اگرفروشی بود
توی بازار بورس می دیدیش
توی این مجمع ملایک و روح
رفته پاساژ ذهن من تا کیش
گردن هیدرولیکِ گردانم
وسط مجلس دعا گیر است
چشم هایم تلسکوپ هابل
که به ناموس خلق درگیر است
باز توبه از این دعا و ثنا
من حریف خودم نخواهم شد
یک خطا کار حرفه ای که منم
قهرمان دلم نخواهم شد
ولی اینبار مبتدی توبه
فارغ از هر فریب و دوز و کلک
به ملایک بگو که آدم شد
تا نگو یند، پشت من متلک
چاکرم ای خدای داش مشتی
قول من قول نیست یاری کن
قدر نزدیک مطلع الفجر است
تو کمک کن خودِ تو کاری کن.
محمد رحیمی
......................................
آدینه آمدپیش رو ازآنچه میدانی بگو
این رابگوآن را بجواینجاوآنجاکوبهکو
ای آتش سوزان بیاگرمای دلسوزان بیا
گاهی بسوزان و بروگاهی بپیچان توبتو
دراین حوالی یک نفرمانده است از پای سفر
یک لحظه براوبگذری ازآتشت سازدوضو
دردمرادرمان تویی هجرمراپایان تویی
درمانده راسامان تویی سامان تویی ای آرزو
دراین خراب آباددل پامانده دردریای گل
آن قصه رااکنون بهل دیگرمراآنجا مجو
من کولی آواره ام تنهاترین بیچاره ام
جام مراخالی ببین تا میتوانی ده سبو
دیرآمدم دیر آمدم تنهاودلگیرآمدم
اکنون که شبگیرآمدم ازمن مریز این آبرو
سنگینی گوشم بگیر شولا و روپوشم بگیر
این عقل و این هوشم بگیرتا بشنوم گفت و شنو
آدینه دارد می رودگرمای سینه می رود
درمن نفس بشماره شد درراه لیلی کوبه کو
وصلی بده هجری ستان غم را بگیرو ده امان
بامن بمان با من بمان ای باده پیمانه جو
پدرم به روال عادت همیشگی اش
باز امشب بخوابم آمدو گفت.
شد من یک بار بخواب تو بیایم و تو بیدار باشی
چند بار بگویم اینقدر نخواب.
و من.برای چندمین مرتبه.جواب دادم.
پدر جان .آخرمن که بخوابم .تو می آیی.
و باز پدرم گفت. روی حرف بزرگترت حرفی نزن
مرحوم پدرم همیشه زورگو بودوبی منطق.
فقط مدتهاست سوالی سمج .ذهن خلاق مرا بیچاره کرده.
که چرا حالاپس از مرگ هم .رفتگان لجباز و اصلاح ناپذیرند.عجیب نیست حقیقتا.
اما من می خوابم .مجبورم که بخوابم .
چون تا من نخوابم که پدرم نمی آید.
والبته وقتی بیاید .حتما معترضانه می گوید.
حسرت شد که بیایم و تو تنه لش خواب نباشی
ولی من که.می دانم.
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
پس میخخخخخخخخخخوابم.
دلم گرفته ولی حال بهتری دارم
اگرچه ناخوشم احوال بهتری دارم
همین که از قفس آزاد می شوم خوب است
پری نمانده ولی بال بهتری دارم
چه نامه ها که رساندم به دست عاشق ها
بدون نامه ام ارسال بهتری دارم
نه شعر وصل سرایم نه راه اصل روم
چنین که کافرم اغفال بهتری دارم
دعا کنید که از قدر هم عبور کنم
یقین کنید که اعمال بهتری دارم
بینی اش را به دست دکتر داد
تا تکش را کمی برد بالا
بینی کج شده مد امسال
او چه خاکی به سر کند حالا