بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۵۴ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۲
دی ۹۵


با سهراب در سپهر اندیشه می‌خواندی: قبله‌ام یک گل سرخ. با فروغ اندوه بی‌تحرک روشنفکران را در ژرفنا می‌کشاندی. با اخوان دست محبت سوی کسان می‌یازیدی. با سلمان هراتی دست دل را می‌گرفتی و از همهمه در می‌گذشتی...حالا بگو چرا ته ته سروده‌هایت. آخر تفکراتت شده. گوبس گوبس گوبس ...افسوس . سوس سوس

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۵ ، ۱۹:۲۳
محمد رحیمی
۱۰
دی ۹۵

صید و دام

ای تو امید نفس‌هام

صیدت افتاده توی دام

اگه خونی شده بالم

کی بیادم باشه دردام؟

حالا که حالت خرابه 

نقشه‌های من برآبه 

غزل وداعو خوندی

آخر راهو نموندی

بال تو بال کبوتر

تو صدات صدتا قناری

نکنه بالت بشه زور 

بری عشقو جا بذاری؟

ای تو امید نفس هام ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۲۲:۴۰
محمد رحیمی
۱۰
دی ۹۵

مپرس از ایمانش

ترسیده‌ای از مقام و از عنوانش؟

یک جای اکازیون زده دکانش؟

فرموده فلان کسک بگیر آسانش؟

یک آدم دم کلفت شد دربانش؟

شیخ خرقان گفت درآن فرمانش 

افتاده چو بر سرای تو انبانش 

از آبرویش گذشته محض جانش 

نانش بده و مپرس از ایمانش

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۲۰:۱۵
محمد رحیمی
۱۰
دی ۹۵

کم و بسیار

نام تو را آن مرغ حق‌گو جار می‌زد

در کوچه و پس کوچه و بازار می‌زد

اندوه بهت خامشان را در نوردید

از نسل باران بود و نم‌ نم وار می‌زد

هنگامه‌ای از جای پایش گشت برپا

در کنج سرد شهر خود را دار می‌زد

من مانده بودم سخت حیران نگاهش 

بردار می‌رقصید و حرف از یار می‌زد  

آهسته آهسته تکان‌ها کند می‌شد

آهنگ نجوایش کم و بسیار می‌زد

تا سبزه در آغاز صبح مستی خویش

شاداب گردد حرف شبنم دار می‌زد

او رفت اما خاطرش در سینه جاکرد

چشمان مبهوتم برایش زار می‌زد

امشب ولی در خواب من مهمان خود بود 

گاهی تو را گاهی خودش را جار می‌زد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۱۹:۴۳
محمد رحیمی
۰۹
دی ۹۵

پر از خیال

شبی به دل یواشکی سلام عاشقانه کرد

نهال خشک عشق را پر از تب جوانه کرد

ببین چگونه مرغ دل که در قفس نشسته بود

سرش پر از هوای عشق گشت و ترک لانه کرد؟

ترانه‌ها شراره‌های آتشین عشق بود

به گوش دل ترنم نسیم عاشقانه کرد

هزار و یک حکایت قشنگ ماهرانه گفت

دل مرا هزارمین شکار ماهرانه کرد

حقیقت وجود را پر از خیال کرده بود

که باور دل مرا غریق در فسانه کرد

به جادوی تبسمش شکار واله می‌کند

به تیر چشم وحشیش دل مرا نشانه کرد

دلی که رفت گو برو مگو کجا روان شدی

که دل به خود نمی‌رود نگاه او کمانه کرد

شبی اگر اسیر عشق زخانه‌اش گریخته

یواشکی سلام را جواب عاشقانه کرد

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۶
محمد رحیمی
۰۸
دی ۹۵

کفشدوزک

مدتی بود کفشدوزک مشتری نداشت.اصلا چه بهتر که مشتری نداشت /چون نه چرمی برایش باقی مانده بود نه نخ کفش دوزی ونه کفی  کفش/کفشدوزک آهی کشید وبه شاگردش که از فامیل هایش بود گفت/پسر جان بهتر است به فکر شغل دیگری باشی/می بینی که مشتری ندارم؟اما هزار پا که چند دقیقه ای می شد به کفشدوزک زل زده بود پا برهنه آمد وسط حرفش وسلام کرده ونکرده گفت/پانصد جفت کفش می خواهم/ دوهفته دیگر عروسی دارم /باید کفش های دامادیم آماده باشد /می توانی تا آن موقع این تعداد کفش را بدوزی یا بروم کفش چینی از بازار بخرم وخلاص؟؟کفشدوزک که شوکه شده بود/بریده بریده گفت /می توانم /معلوم است که می توانم.بعد شاگردش را صدا زد و  به او خبر داد/می تواند پیشش بماندوکار کند.کفشدوزک به هزار پا گفت بیعانه ای بدهد تا از بازار چرم و وسایل دیگر بخرد .او وشاگردش شروع به دوختن کفش های هزار کردند/کفشدوزک به شاگردش گفت اشکال کار ما موجودات عجول این است که فقط خودمان را می بینیم /اما خدای مهربان ما را می بیند وحواسش شش دانگ جمع ماست/

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۶
محمد رحیمی
۰۸
دی ۹۵

نمی‌دانم

نمی‌دانم کجا روزی تو را دیدم نمی‌دانم

کجا یک شعر زیبا از تو بشنیدم نمی‌دانم

چه ها گفتیم آن ایام رویایی به همدیگر

چه‌ها پرسیدی از من یا چه پرسیدم نمی‌دانم

چه در آن وهله اول درون چشم شهلایت

به چشمم آمد و بر خویش ترسیدم نمی‌دانم

چه آمد برسرم از بی‌وفایی‌هات وا فریاد

چه شب‌هایی که که غرق اشک نالیدم نمی‌دانم

گمان کردم که گیسوی تو در مهتاب پیدا نیست

چگونه شمس عمرم بر تو تابیدم نمی‌دانم

به طوفانی که از عشقت درونم کرده‌ای برپا

به شب هر شب چو جسم موج لرزیدم نمی‌دانم

منم آن بلبل شیدا که بر گل سخت محتاجم

چگونه بر مرام گل پلاسیدم نمی‌دانم

امیدم رفت دیدم رفت اما ناز تو بسیار

ازین کوچه چگونه تلخ کوچیدم نمی‌دانم

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۲
محمد رحیمی
۰۷
دی ۹۵

قبول داری؟

قبول داری دلم واست هلاکه؟

حساب عاشقا که پاک پاکه

خیال نکن دوره خیالم از تو

بی‌تو همش غرق سوالم از تو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۱
محمد رحیمی
۰۶
دی ۹۵

جوانه

ای خدا ای همه بهانۀ من

ای بلندای تو ترانۀ من

هرچه در عالم از حقیقت توست

گرچه عشقت همه فسانۀ من

من ندارم دگر تمنایی

جز تو ای برترین نشانۀ من

چون نهالم که تازه روییده

آفتابا نشان جوانۀ من

راه را گم نمی‌کنم هرگز

تا که گویی بیا به خانۀ من

بار سنگین این رسالت را

تو سبک می‌کنی ز شانۀ من

شعله‌ور کن مرا که خاموشم

تا بسوزد مرا زبانۀ من

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۴
محمد رحیمی
۰۵
دی ۹۵

یقه‌چاک

خسته از حجم انتظار و امید

دل بیچاره می‌رود از دست

حیف از عمر رفته حیف عمر

چشم بر راه و راه دور از دست


بارها گفته بودمش پنهان

کی دل خام و عشق‌باز من

ای بسا عشق‌های بی‌حاصل

وی بسا دلبران حیلت‌زن 


دل من ساده بود و بی‌غش بود

عشق را خوب و پاک می‌پنداشت

هر کجا بذر عاطفه می‌دید

توی گلدان معرفت می‌کاشت


من کنون خسته‌جان و تن‌بیمار

دل مرحوم بسپرم در خاک

کشته عشق رفت و دیگر من

نکنم بهر عشق کس یقه چاک


بر مزار دلی که رفت از دست

یاس محزون ز خاک بیرون زد

وای این بی‌قرار پر‌اندوه

به دل مرده‌ام شبیخون زد


برو ای یاس از کنار دلم 

از چه بیدار می‌کنی دل را

عشق او را گرفت از جانم

کمی اندیشه کن تو حاصل را


دل من رفت و جان من تنهاست

عادت عشق کشتن دل‌هاست

همچنان سخت می‌کند بیداد

شعله‌اش در کمین خرمن‌هاست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۳
محمد رحیمی