بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان
۲۰
آذر ۹۵

دوری و دوستی

به ابری گفت خاکی تشنه و زار

که دوری از من و حلقوم تب دار

چه شد آن دوستی‌های مکرر

که از دست تو قلبم شد نمک‌زار

ولی ابر فراری گفت ای دوست

به جای این شکایت حد نگه دار

برایت بارها باریده‌ام من

و آن بارش چه شد؟ سیل اسف‌بار

من از چشم تو افتادم ندیدی؟

به  جرم دوستی با رنگ تکرار

به هر دوری هزاران دوستی هست

بجای شکوه عبرت گیر ای یار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۲۳:۱۴
محمد رحیمی
۱۷
آذر ۹۵

ریشه

این کیست که ریشه در خیابان دارد

دراوج  هیاهوی عدم  جان دارد

هرچند که خود نسیم دور از باغ است

در باغ خیال بود اسکان دارد

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۲۱:۰۲
محمد رحیمی
۱۷
آذر ۹۵

بچسب

این دست که سوی تو دراز است بچسب 

این مرغک همسایه که غاز است بچسب

روزی به هوای دانه اش قد قد کن

ای گربه دری که باز باز است بچسب

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۲۰:۵۷
محمد رحیمی
۱۷
آذر ۹۵

نینجا

من بچه اطراف همین جا هستم

عمریست به دنبال کمی جا هستم

بر روی زمین اگر  نشد زیر زمین

من هم یکی از گروه نینجا هستم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۲۰:۲۴
محمد رحیمی
۱۷
آذر ۹۵

بخند

خر گرچه که پشت تو سوار است بخند

عالم به‌سرت اگر هوار است بخند

روز تو اگر گیسوی یار است بخند

یا بخت تو چون چشم نگار است بخند

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۲۰:۱۷
محمد رحیمی
۱۶
آذر ۹۵

شعر سرمازده

 باغ احساس ز سرما شده روی‌افسرده

هر چه گل در غزلم بود دگر پژمرده

پرنیان نفس شعر چروکیده شده

سبد میوۀ پرآب دلم  بفشرده

آن همه گرمی بازار غزل رفت از یاد

اهل دل از وزش سوز شتا دل‌مرده

گل شبدر که برای خودش از تب می‌خواند

رنگ خورشید که دید از رخ او جا خورده

بی‌نوا کودک گل‌پرور من می‌گرید

باغبان از تشر باد خزان آزرده

سینۀ خاک که سرمازده‌تر می‌گردد

خواب، چشمان تَرَش را همه یکجا برده

شاعر از یخ‌زدگی، شبنم سرما‌زده شد

شعر سرمازده را بین که چه سرما خورده

خم احساس بزیر آمده‌تر می‌بینم

فصل بیداد خزان اخم کند نشمرده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۵ ، ۱۷:۴۶
محمد رحیمی
۱۵
آذر ۹۵

مسافر

بیا از اینجا بریم

اینجا آدماش بدن

نمونیم پیش اونا

که دروغو بلدن

اگه باغ بهار می‌خواد

با دلش رو راس باشه

تب شب‌بو بگیره 

بی‌قرار یاس باشه

اگه باغ بهار می‌خواد

بگه توی گوش باد

بگه به ابر خسیس

هی و هی، بهار می‌خواد

اگه دوس داری بمون

ولی من خسته شدم

بهتره دل بکنی  

نگو وابسته شدم

من دیگه مسافرم 

کاشکی باشی و بریم

عزیزم نیای میرم 

مث یک بچه یتیم 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۲
محمد رحیمی
۱۵
آذر ۹۵

جاده

زندگی ساده‌تر از اینه گلم

که واسش هزار تا نقشه جور کنی

کاری کن عاشق و بی‌ریا و پاک

از دل وسوسه‌هاش عبور کنی

تو خوبی ولی فراموشت شده

لکه‌ها خورشید و تاریک می‌کنن

لکه بودن و بزن پس اگه نه

میان و جاده رو باریک می‌کنن

سبد صداقت و گم نکنی

تا که روشنی باهات رفیق باشه

دستتو تو دست آشنا بذار

آشنا نور صداقت باهاشه 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۸:۰۲
محمد رحیمی
۱۴
آذر ۹۵

بی صدا

بگذار تا بخندند بر کیشت ای فلانی

کین سخره‌ها زکوری است گر پیر نکته‌دانی 

مشغول حال خود باش دور از کف و هیاهو

حال تو را نگیرند این خیل ارغوانی

عمری زدی توچون نی ساز غم و جدایی

امروز گر ببینی محبوب آستانی

رخسار زردت ای گل یک معدن طلایی است

بر حال تو حسودند مرغان آسمانی

راه میان بری هست از خاک سوی افلاک

بر عاقلان بپوشند آن راه گر بدانی

بیچاره مرغ خاکی اوجش همین حوالی است

باید که اوج گیری تا مرز بی نشانی

خوددار باش ای دوست  بر لب سخن میاور

چون سنگ بی صدا باش هرچند می‌توانی


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۱۷:۴۷
محمد رحیمی
۱۴
آذر ۹۵

عسلک معلم کوچک

وقتی محیط خرابه

برنامه ها بر آبه

امید بهبودی نیس

تو موندنا سودی نیس 

یاد بگیریم از زنبور

هجرت به جاهای دور

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۱۷:۱۲
محمد رحیمی