دل باخته ام به عشق ناچارم کن
ناچار چرا؟ به زور وادارم کن
حالا که تویی بازرس ویژه عشق
با این همه جرم غرق اقرارم کن
دل باخته ام به عشق ناچارم کن
ناچار چرا؟ به زور وادارم کن
حالا که تویی بازرس ویژه عشق
با این همه جرم غرق اقرارم کن
من از تو و شک های دلت می ترسم
از حادثه های مشکلت می ترسم
ترسو که نبوده ام خودت می دانی
ازعاقبت ماحصلت می ترسم
ای کاش درون تو کمی ایمان بود
در مزرعه دلت یقین ارزان بود
می شد اورست شک و تردید نبود
هر گاه که عشق در تو پشتیبان بود
لبخند بزن تبسمت شیرین است
لبخند به جا مانده تو غمگین است
هرچند که بی قرار گلخند توام
از این همه تاخیر دلم بد بین است
از رفتن ناگاه تو باید چه کنم؟
با این غم جانکاه تو باید چه کنم؟
رفتی و شکست قامت زندگیم؟
با کوچ خدا خواه تو باید چه کنم؟
جای شش و هشت .هشت و شیشی شد ه است
سرگرم هوای خود پریشی شده است
از بس به ندای توبه هی می بارد
چشمش به هوای ابر میشی شده است
این خنده زورکی که آسان کردی
خوب است اگرچه مفت و ارزان کردی
ای کاش که پول با دلت همدل بود
تا کیف کند که خرج دندان کردی
من خون جگر تومرغ بومی خوردی
من مال حلال و تو نجومی خوردی
از هردوی ما سوال ها می پرسند
بد بر تو که اموال عمومی خوردی
گفتم بر مهربانیت دیوارم
گفتی که عجیب تشنه دیدارم
یک بوسه برای تو نگه داشته ام
البته نه امروز که من بیمارم
آن روز فروشنده که وراجی کرد
او هم هوس تیریجی نه فرجی کرد
یک سکه نداشت تا کند شیر و خطی
ناچار نشست و با خودش اجی کرد
ابر آمد و باران همه را قال گذاشت
با برق سکوت .رعد را لال گذاشت
بیچاره زمین با دهنی باز گریست
از وعده باران که به امسال گذاشت