خوب است که از هوای شک در بروم
از بهت خیالات کلک دربروم
عمریست در انحصار شک ها هستم
باید بشود ازین کپک دربروم
خوب است که از هوای شک در بروم
از بهت خیالات کلک دربروم
عمریست در انحصار شک ها هستم
باید بشود ازین کپک دربروم
با عینک آفتابی ات سایه کنی
یا سیرترین پیاز رالایه کنی
صد بار پسندیده تر از اینکه دمی
خودرامچل رفیق بی مایه کنی
از خنده بی دلیل تو می ترسم
از من که شدم ذلیل تو می ترسم
این چهره دلقک است یا دیو و پری
من از پرش سبیل تو می ترسم
لبخند بزن دلم به این هم خوش بود
با حال و هوای اینچنین هم خوش بود
خوش بود به چیزی که تو را می آورد
حتی به دمی بیا بشین هم خوش بود
گفتی که عصای دست من خواهی شد
یا قوت ضعف این بدن خواهی شد
امروز عصا شکسته و رنجورم
تو قاتل بی وفای زن خواهی شد
آخرین روز عمرمن ای کاش
پیش پایت......چقدر پررویی
آه حیف تو نیست دلبر جان؟؟
تو مگر هالک. یا که لولویی؟؟
وقتی که خود از حال خودش آگاه است
وقتی که تمام زندگانیش آه است
باید که برای رفتنش کاری کرد
یعنی ملک الموت فقط دلخواه است
می گفت دلم برای تو سوخته است
با طعنه خود مرا بر افروخته است
آخر دل من خدا تورا می خواهد
بیچاره مرام هم نیاموخته است
کوتاه ترین لحظه سلام است رفیق؟
یک ثانیه مکثی بکن وباش دقیق
این رهگذر آن گمشده ات نیست مگر؟
برگرد و نگاه کن ولی گرم و عمیق
من توی کتابخانه حالم خوب است
بی هیچ ترین بهانه حالم خوب است
انگار کتاب سحرو جادو دارد
اینگونه که عاشقانه حالم خوب است