می گفت دلم برای تو سوخته است
با طعنه خود مرا بر افروخته است
آخر دل من خدا تورا می خواهد
بیچاره مرام هم نیاموخته است
می گفت دلم برای تو سوخته است
با طعنه خود مرا بر افروخته است
آخر دل من خدا تورا می خواهد
بیچاره مرام هم نیاموخته است
کوتاه ترین لحظه سلام است رفیق؟
یک ثانیه مکثی بکن وباش دقیق
این رهگذر آن گمشده ات نیست مگر؟
برگرد و نگاه کن ولی گرم و عمیق
خبر دارم که حالی زار داری
ولی از گفتن آن عار داری
اگر با من سر سازش نداری
شبیه من ولی بسیار داری
می ترسه از تاریکی
عروسک خوشگلم
مدتیه بچه ها
که این شده مشکلم
می خواد بگه می ترسم
بند اومده زبونش
یه ترس خنده داری
افتاده توی جونش
بهش می گم مامان جون
کلید برقو بزن
ببین توی اتاقت
فقط تو هستی و من
خورشید خانم خوابیده
فردا میاد دوباره
کلیدو باز خاموش کن
تاریکی ترس نداره
مشهور شدی به شعر آیینی
شعراز نظر تو نیست جز دینی
ای کاش به دین راستین بودی
تو پول پرست و مست و خودبینی
در لقلقه زبان چه مشهور ی
در وادی تور عین مانچینی
والله که بهتر از تو می تازد
در بازی فوتبال ماهینی
وقتی که به محفلی شوی دعوت
سنگین و سبک کنی که بنشینی
صد جور کلاس می گذاری تو
در محفل شعر پول می بینی
کو معرفتی که شاعرش باشی
اخلاص کجاست ای که پایینی
هستی متشاعری که مشهور است
شعرتو شکستنی تراز چینی
ای کاش برای معنویت بود
شعری که سروده ایش آیینی
با عرض خاضعانه ترین ارادت ها به محضر شاعران فرهیخته آیینی کشورم .که به یکایک مخلصان و پاک سرشت هایشان کرنش و ادب وتواضع می کنم.این مرتکبات را به جهت دردی که به جان داشتم از عده قلیلی از برخی آیینی نماهایی که با شروط و ارقامشان دل محبان اهل بیت را می آزارند سرودم .
ضعف تالیف نیست شاعر جان
کلا از محتوا فقیری تو
دوری از علم و دانش و اخلاق
ظاهرا از کتاب سیری تو
چون پری از هر آنچه تقلیدیست
دست کم درخودت اسیری تو
گر کسی جایی اصطلاحی گفت
شک ندارم که می پذیری تو
نه به معنای آن نظر داری
توی فکری فقط.بگیری تو
تو به دنبال لقمه ای نانی
یا که هیزم ویا.خمیری تو
مثل دیروز و محفل شعرت
هم خیاری و هم پنیری تو
شاعری کار بی سر و پانیست
شرم کن پا به سن و پیری تو
دل من حاجت عجیبی داشت
وقت تحویل سال .مردانه
آرزو کرد اینکه تا پایان
آرزو ها شوند ویرانه
یاد هندوستان نیوفتد فیل
بزند رسم عاشقی قندیل
هرچه شیرین و لیلی و عذرا
آنجلینا جولی زند زیگیل
دل من گرچه حرف تو مفت است
ضرر آرزوت هنگفت است
این محال است و فرض آن ممکن
طاق ابروی آرزو جفت است
می روی سمت هیزم خاموش
فکر هم می کنی شدی باهوش
آتشش را اگر که می دیدی
می شدی از حماقتت مدهوش .
دل من آرزوی تو عالیست
طبل آمال.طبل تو خالیست
پای این آرزو بمان و به جنگ
پهلوان پنبه است و پوشالیست
من توی کتابخانه حالم خوب است
بی هیچ ترین بهانه حالم خوب است
انگار کتاب سحرو جادو دارد
اینگونه که عاشقانه حالم خوب است
گم کرده کلید خانه را انگاری
محکم شده مثل ساعت دیواری
حالا که به سختی آمده این بالا
یک دسته کلید .او و خود آزاری
عشقش به تمام آسمان می ارزد
گمنامی او به صد نشان می ارزد
او وقت قرار.بی قراری دارد
اما به تمام این و آن می ارزد