گم کرده کلید خانه را انگاری
محکم شده مثل ساعت دیواری
حالا که به سختی آمده این بالا
یک دسته کلید .او و خود آزاری
گم کرده کلید خانه را انگاری
محکم شده مثل ساعت دیواری
حالا که به سختی آمده این بالا
یک دسته کلید .او و خود آزاری
عشقش به تمام آسمان می ارزد
گمنامی او به صد نشان می ارزد
او وقت قرار.بی قراری دارد
اما به تمام این و آن می ارزد
دیگر تمام موی سیاهم سپید شد
لذات با تو بودن من نا پدید شد
حالا تو نیستی و شد آیینه دشمنم
اصل امید وار دلم نا امید شد
آن سو تویی که آنطرف جوی مانده ای
با خود بگو که عاقبت سرو بید شد
پر بود در نگاه تو تردید و التهاب
باران به محض رفتن تو هم اسید شد
دیگر جزیره ماند و من و خاطرات تو
با آن دلی که پیش خودش رو سپید شد
من از عطش وصال رنجور شدم
از باور یک خیال رنجور شدم
افسوس کم آورد و مرا قال گذاشت
از اینکه شدم وبال رنجور شدم
باز از دل مرده عاشقی خواهم ساخت
تردید نکن که قایقی خواهم ساخت
آنقدر به دور دست ها خیره نشو
افسانه چرا؟حقایقی خواهم ساخت
او رفته که شاد باشدو تو غمگین
در بهت نشسته ای که آن شد یا این
من با تو نگفتم او کم آورده دلش؟
بر سادگی تو هرچه بادا نفرین
هی پل شدیم و حادثه از ما عبور کرد
دیگر بس است هرچه که ما را مرور کرد
گفتیم پلکان ترقی که بهتر است
این بار باز مرحله از ما عبور کرد
در خواب نردبانی مان هم هزار بار
هرکس رسید از تن دیوار دور کرد
شد حالمان شبیه به مرغی که در قفس
شور حماسه دارد و حس غرور کرد
آنها که بار گرده مایند و می روند
مارا همین ندیدنشان کور کور کرد
پل می زنیم بر سر تحویل حالمان
نفرین به آن که ساده نشست و قصور کرد
دلم گرفته باورت نمیشه
گذشتی از دلم مث همیشه
سنگای راهو با خودت کشوندی
منم که معلومه شدم یه شیشه
اگه بهار عشقمون خزون شد
تبر شدی زدی به هرچه ریشه
حالا اگه حال منو می پرسی
توی گلو بغض همیشگی شه
اسمتو توی قلب من نشوندی
تبر بودی عزیز من یا تیشه؟
دست بر داشته ای از عطش شاعریت
رفتی از خواب حقیقی به خود واقعیت
با دلم عین گدایان سمج تا کردی
کاش برگشت کنی بر روش عاشقیت
هیچ از قاعده داد و ستد می دانی؟
عقل عاجز شده از فاصله منطقیت
بلبل توی قهوه خانه هم می خواند
هر جور که شد ترانه هم می خواند
از قلقل قلیان چه برآید جز دود؟
در دود چه شاعرانه هم می خواند