بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان
۱۳
ارديبهشت ۹۹

ماه در آن شب تار وهول انگیز، لب فرو بسته بود و مرتب به اطرافش نگاه می کرد.‌تا چشم کار می کرد ، سیاهی بود و ظلمت. ماه ، در حالی که ناگفته های حزن آلودی را در دلش تلمبار کرده بود، بی صدا، رازهایش را بر ریل شب، حرکت می داد.خورشید ، مغرورانه به دنیا چشمک زد و با ناز و ادای خاص زنانه اش، به تماشای جهان مشغول شد. خورشید مغرور، مرا یواشکی می پایید. ( این تنها جمله ایست که ماه ناخدآگاه، از جریان سیال ذهنش به بیرون پرتاب کرد) بخوبی پیدا بود که خورشید، پی به بی تابی دل ماه برده است. همین امر، سوزان ترش کرد و باعث شد تا بی اختیار، عنان از کف بدهد و ناله سر کند.  ناله هایی که بنظر می رسید،  دیر به خود آمده اند. خورشید تا توانست ناله سر داد ، آنقدر که غروب، ابرها، کیفش را گرفتند و با خود هو هو کنان بردند؛ پشت کوه های بلند. خورشید اما هنوز از فراق ماه در پشت پنجره افق، می سوخت. خورشید ، روزی سرانجام خاموش خواهد شد ، از غروری که دیر خاموش شد. افسوس ، ماه سهم خورشید نیست.

 

محمد رحیمی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۳۱
محمد رحیمی
۱۱
ارديبهشت ۹۹

مثل بُز نشسته ام و به نقطه ای نا معلوم خیره ام.ناگهان عین عقاب شیرجه می زنم روی اعصاب خودم که؛ چه مرگته؟ قوز کردی یه گوشه و رفتی در عالم هپروت.آخه اوزگل قاز قولنگ ، پاشو محض رضای خدا، یه بارم که شده، این آقا داییتو تکون بِدِه و گِلی به سرت بگیر. منم که وقتی به خودم گیر میدم ، روی هرچی سیریشه  سپید می کنم.و ادامه میدم: خاک دو عالم برسرت که گند زدی به جوونی و میون سالیت. آخه گوسفند، این همه فرصتی که خدا حیف کرد و به تو داد، به گربه سیاهه داده بود، الان سلطان جنگل بود.‌نیگاش کنا؛ عین چُرتیای خمار و آویزون ، بق کرده به یه جایی که نمیدونه کجاس، به هیج جا. بخدای احد و واحد ، فقط دلم می خواد یه بار دیگه، فقط یه بار دیگه، چشمم به قیافه آکله و نحست بیوفته که یه گوشه کز کردی به یه نقطه و خیره شدی به افق. خودم افقیت می کنم. حالیت شد؟؟ 

وخودم که از من حساب نمی بره، با بی حوصلگی و غرو لند زیر زبان می گه: وای ترسیدم. باشه سالار، غلط کردمو بگم؛ ول می کنی؟! شکر خوردم.

یه عمره که همین ماجرا وجر و منجر بین من و خودمه . و تا هر دو زنده ایم ، بی شک این سریال ، تمام نشدنی و تکراری ادامه داره.

ولی تا بحث ، ازین فلسفی تر نشده، خدمت با سعادتتون عرض کنم که منو خودم ، همیشه هم مثل سگ و گربه نبودیم، و رفاقتی و محبتی بین ما بر قرار بود. اما بالاخره دراین دنیای نسبی و ممکنانی ، هر شروعی ، پایانی داره و تضمینی هم وجود نداره که پایان همه قصه ها، اونطوری که تو دلت می خواد ، پیش بره. 

خودم ، روز به روز بی حال تر و بی انگیزه تر شد و دل، به هیچ کارو پیشرفت و خلاقیتی نداد. گاهی شب تا صبح و صبح تا شب، یه گوشه تمرگیده بود و یا زیر لب چیزی می گفت یا به دور دست ها خیره شده بود. کاری که هنوز هم داره ادامه میده. شما سر بزنگاه رسیدین و شاهد یکی از آن جر وبحث های داغش بودین. خودم برخلاف من، علاقه شدیدی به انزوا و گوشه گیری داره، و خیالات تاریکش اجازه بیدار شدن تخیل مثبت رو بهش نمیده، من هم پاسوز خودم شدم و هم پای خودم پیر شدم.‌فرصت های خوبی داشتم که به خاطر در جا زدن خودم تباه شد و سوخت.

 

محمد رحیمی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۱۸
محمد رحیمی
۰۹
ارديبهشت ۹۹

این آمد وآن رفت ازین دروازه

خر تو خر ازین نبوده این اندازه

از فاصله هم هیچ نمی داند، هیچ

بیچاره کتابکی است بی شیرازه​​​​

محمد رحیمی

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۳۳
محمد رحیمی
۰۶
ارديبهشت ۹۹

های خشکیده گل، شبیه سفال

روسیاهی نکن تو مثل زغال

کوزه گی کن برای کوزه گرت

بکن ابلیس را تو دربدرت

خبری نیست، آب گندیده

از بزرگی تو را پسندیده

تا که حیوان خود زمین بزنی

تا بفهمی که اهل آن وطنی

عاشقی در زبانِ عاشق نیست

مثل من هر که گفت، صادق نیست

محمد رحیمی

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۴
محمد رحیمی
۰۴
ارديبهشت ۹۹

وقتی آمد گنگ و نامحسوس بود

طفلکی حق داشت چون ویروس بود

شکل دنیارا به کل تغییر داد

تُرک تازی کرد و تا شد ، گیر داد

شِش گِرَم ویروس، دنیا را تکاند

آدمی را بر سر جایش نشاند

محمد رحیمی

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۴
محمد رحیمی
۰۶
فروردين ۹۹

یادمان داد که بهتر باشیم

دائما قند مکرر باشیم

یادمان داد تمیزی بد نیست

بیشتر با سر و همسر باشیم

یاد آورد که آلبوم داریم

گفت در فکر برادر باشیم

بچه ها تازه پدر دار شدند😉😁

نزدشان بی جَرو مَنجر باشیم

یادمان داد، روی ریل زمان

گاه گاهی شده، پنچر باشیم

یادمان داد که خانه خوب است

کرونا گفت که بهتر باشیم

 

محمد رحیمی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۰۹:۵۷
محمد رحیمی
۱۹
اسفند ۹۸

بودنت شوق کودکی هامه

پهنه آسمون دل رامه

بهترین اتفاق روح افزا

از تو ممنون که عشق باهامه

رفته بودم که برنگردم باز

نفرتو از دلم جدا کردی

منِ در خود تنیده را بانو 

زنده کردی و با خدا کردی

مهربونی، بدون حرف و حدیث

طرح لبخند آسمون داری

در نگاهِت صداقتِ موجه

بهتر از شاعرا زبون داری

شد دعای شبانه روزی من

که خدا حافظ تو باشه و بس

در جوار تو باشه شاعر پیر

دور باد از دلِت هوای قفس

محمد رحیمی

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۰۷
محمد رحیمی
۰۶
اسفند ۹۸

وقتی کرونا برای من معضل شد

هرمعضل دیگری برایم حل شد

شد دغدغه ام نجات ازین ریزِ زِبل

درخانه ام ومونس من جدول شد

محمد رحیمی

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۵۱
محمد رحیمی
۲۱
دی ۹۸

پیش پای دلت زمین خوردم

حال من بهتر است از دیروز

این گزارش اگر دلت را زد

گوشه ای کِز کن و بمیرو بسوز

آمدم تا پیام صلح دهم

به تو ای کینه توز جنگ افروز

تو خودت را عقب کشیدی و من

مانده ام از حماقت تو هنوز

من زمین خوردم و تو خندیدی

خنده نه، نیشخندکی مرموز

پس به تنهایی دلت خوش باش

همه ی عمرِمانده، چون امروز

محمد رحیمی

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۸ ، ۱۰:۱۳
محمد رحیمی
۱۱
دی ۹۸

کتاب مسخ، اثر کافکا.

این کتاب که بیش از صد سال از انتشارش می گذرد، مثل بسیاری از رمان ها نیست. نویسنده اش، چک، آلمانی است. و طول عمرش، کمی بیش از چهل سال. تقریبا بیشتر این مدت را بیمار بوده. میگرن، استرس های پیوسته، معده درد شدید. گلو درد .جوش های زشت و مزاحم صورت.و دست آخر، بیماری کشنده سل، که اورا در جوانی تقدیم مرگ کرد، و آن زندگی شلوغ خانوادگی، با ۶ فرزند، و.. از کافکا شخصیتی پیچیده و قابل تامل ساخته است. بسیاری از نویسندگان قدر جهان، از او الگو گرفتند و کافکاییسم، به همین دلیل بر سر زبان هاست.مسخ، در میان آثار کافکا، چیز دیگریست. کتابی که سالهاست در دانشگاه های مختلف جهان، تدریس و پیشنهاد می شود.

خلاصه ای گذرا در باره کتاب مسخ.

گرگور، پسر بزرگ خانواده است و علیرغم میل باطنیش، دوره گردی می کند و وانمود می کند که از شغلش لذت می برد. خواهرش عاشق پیانوست .گرگور آرزو دارد که خواهرش پیانیست بزرگی بشود.‌به همین علت هم، مخارج آموزش خواهرش را تقبل می کند. خانواده گرگور متوسط رو به پایینند و ارتباطشان با هم بدک نیست.تا اینکه

گرگور خواب می بیند که صبح از خواب بیدار شده ، در حالی که تبدیل به سوسک شده.وحشت و حیرت، دیوانه وار او را بهم می ریزد ولی بالاخره با این موضوع کنار می آید.‌خانواده اش اما هرگز با این کابوس جدید خانواده کنار نمی آیند.‌گرگور آنها را دوست دارد حتی بیشتر از گذشته. اما بارها از دست عصای پدر و لنگه کفش هایی که به طرفش پرتاب می شود، جان بدر می برد و تنها زخمی می شود.‌عاقبت یک روز در دام نقشه مادر و دختر می افتد و در حالی که برای گوش دادن به صدای پیانوی خواهرش بسمت او می رود، با بوی غذای مورد علاقه اش به طرف غذا کشیده می شود و از اتاق خارج می گردد. غافل از اینکه غذا مسموم است و باعث مرگش می شود. 

نقد کتاب

گرگور گرچه ظاهرش سوسک شده اما درونش انسان تر است. اما خانواده گرگور با اینکه ظاهرا تغییری نکرده اند اما از درون سقوطی حیوانی کرده اند. گرگور، با شغلش مشکل دارد ولی شهامت گفتنش را ندارد . او فرزند اول خانواده است .پس محکوم به گذشت از خود است. اما کسی قدرش را نمی داند. کافکا در دورانی که مسلول است، از حمایت مالی خواهرش برخوردار شده، پس در مسخ از خواهرش حمایت می کند. کوری اخلاقی، استرس های پنهان و آشکار زندگی های مدرن، از خود و دیگران بیگانه شدن، خودخواهی های از سر ترس، زندگی های قرار دادی، سایه همیشگی مرگ موزی بر سر انسان و... همه و همه محتوای مسخ را تشکیل می دهند. مسخ کتابی روانکاوانه و دقیق است. گرچه در دوران آلمان نازی و گشتاپو خلق شده، اما کافکا، زیرکانه، اخلاق و بی اخلاقی را به چالش می کشد و انسان را با این دو فاکتور می سنجد.‌کتاب رمان مسخ، هرچه باشد و نباشد، کتابیست که نمی شود به سادگی از آن عبور کرد و آن را ندید و نخواند.‌

محمد رحیمی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۸ ، ۲۱:۴۹
محمد رحیمی