بیقراری نکن ای ماه تو در برکه آب
عکس مواج تو لو می دهد آن بالایی
بیقراری نکن ای ماه تو در برکه آب
عکس مواج تو لو می دهد آن بالایی
جالب شده تنهایی من برگشته
بدنامی و رسوایی من برگشته
چشمم به جمال کوریم روشن شد
صد شکر که بینایی من برگشته
آواره این نگاه خوشبین توام
بیچاره حرف های شیرین توام
ایمان من از کفر تو محکم شده است
پابند همین کافری دین توام
من هیچم و از هیچ چه می باید هیچ
در هیچ مگر چه پیش می آید هیچ
تردید ندارم که نمی پاید هیچ
از هیچ چه انتظار می آید هیچ
دلم آیینه است و بی تقصیر
چون تورا می دهد نشان همه
فکر رسوایی تو و من نیست
چون که آیینه است و آن همه
باید آیینه ای شود دل من
که بفهمد خیال من شده ای
صورتت گرچه قاب او شده است
در حقیقت تو مال من شده ای
و نباید کسی به غیر از من
محو خورشید صورت تو شود
او نباید خودش عمل بکند
تا دلیل کدورت تو شود
تا شعور دلم شود کامل
تو بزرگی کن و غروب نکن
می شود بازتاب طلعت تو
دل آیینه را رسوب نکن
از نی بشنو ناله ای وای غریبی
افسوس چرا خورد پدر گندم و سیبی؟
اما نه .پدر علت این فرقت و غم نیست
شد ناله نی با دم من ساز عجیبی
نی نزن نی دلیل می خواهد
عطش سلسبیل می خواهد
تو مگر درد نی زدن داری؟
عشق.سوزی اصیل می خواهد
دلبری کن به ساز سنتورت
شده ام بی قرار و کیفورت
بی قراری که اختیاری نیست
مثل آن دلبری که مجبورت
نگذار درین شب خزانی
از رنگ خیال در بمانی
گویند که شاعری فسانه است
شعر من و شاعری بهانه است
با من توبیا به وسعت شور
شوری که زظلمت آورد نور
صندوقچه هزار رازم
من بسته قفل بی نیازم
با من تو بیا و سیر کن سیر
در مسجدو خانقاه ودر دیر
شاید دل من دلی خیالیست
بد نیست.تفالی و فالیست
ای شعر مرا تو حمله ورشو
ای تندر شعر جمله در شو
طوفان تورا نیاز دارم.
ای قبله بسی نماز دارم.
من وارث قرن ها سکوتم
مدیون هزارها قنوتم
در دامن من هزار گل مرد
خشکیده و پژمرید و افسرد
دیگر من و این سکوت غمبار
مردیم ز واژه تلمبار
امشب من و این هجوم آنی
هردو شده ایم بس روانی
چندیست که آتشی نهانم
بازنده ساعت و زمانم
شعر من از انتظار پوسید
پوسید درین غبار پوسید
دیگر من و این سکوت قهریم
فریاد بلاکشان دهریم
امشب شب انتقام و وصل است
این خشم خداست اصل اصل است
تو باید اگر سکوت خواهی
جایی بروی به عمق چاهی
حسم به طواف روح آمد
در کشتی جان چو نوح آمد
دادار جهان خدیو بی چون
مجنون تر ازآن شدم که مجنون
من زالم و سامم ونریمان
من خون سیاوشم ز ایمان
سهرابم و در نبرد .شیرم
چون رستم یل نژاد پیرم
یا رایت کاوه خموشم
دیگر نه خموش در خروشم
روئین تنم و سپند یارم
امشب مگرش به چنگ آرم
با قدرت آرش کمانگیر
در چله نهاده ام غم پیر
رگهای تنم به درد آمد
گرما سوی ملک سرد آمد
بگذار که آتشم بگیرد
وین وهم خیال گونه میرد
ای چشمه نازک گوارا
یک جرعه شراب شو طهورا
تا مستی من مدام گردد
آرامش دل تمام گردد.
.طوفان تو را نیاز دارم.
.ای قبله بسی نماز دارم.
دلبر من خیلی ازم شکاره از چیزی طفلکی خبر نداره
خبر نداره کارمن تمومه آفتاب عمرم لب پشت بومه
بهش نگفتم که نمونده فرصت باید بشم پابه رکاب هجرت
فکر میکنه از چش من افتاده رسمی شده پیام سردی داده
چطور بهش بگم خدا نگهدار من چی بودم براش به غیر آزار؟
مدتیه فقط عذابش دادم آبی نبود فقط سرابش دادم
یه سنگینی که روی شونه هاش بود علت اشکی که رو گونه هاش بود
وقتی ندارم که بترسم از مرگ پاییزه و آخر عمر یک برگ
جواب اون طرف باشه بعد موت یا شایدم دادن بهم یه تایم اوت
بگو باید چه شکلی آماده شه جواب اشکاش چجوری داده شه؟
خوبه بگم دلم ازت شاکیه حرفای مشکوکی ازت حاکیه
این چطوره؟بگم پشیمون شدم ازم گذشته خنگ و نادون شدم
یعنی اگه بگم که خیلی حیفی بهم نمیگه با تو داره کیفی؟
آهان یه دعوا زرگری بدم نیس فحاشی و دری وری بدم نیس
این دم مرگی مث آدم بمیر توی تنور یه عمره موندی خمیر؟
بهش بگو یواش یواش چجوری باید بری یه راه خیلی دوری
بگی مقدر شده زودتر برم موضو اینه باید که زودتر برم
اشکاشو در میاری با فین و فین یه مدتم مریضه میشه غمگین
تو مردی و میان به خواستگاریش میگذره که میری و جا میذاریش