بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۳۳ مطلب با موضوع «طنز کلاسیک» ثبت شده است

۲۷
آذر ۹۵

حسن کچل

بابابزرگ من درشکه رون بود

بستنی قیفی سه تا یه قّرون بود

خیابونا یا خاکی بود یا سنگی

با زندگی نه دعوا بود نه جنگی

اگر ماشین نبود ولی گاری بود

زیر زمینا رقیب انباری بود

پیتزا و کوفت و زهرمار نداشتیم

پیچوندن قول و قرار نداشتیم

به جون جدّم مث آدمیزاد

یه ضرب رفوزه می‌شدیم تو خرداد

معنا نداشت قبولی تو شهریور

چو پیچه بود پشت سر، این ور اون ور

تو مدرسه حسن کچل بودیم ما

شور و شر چندتامحل بودیم ما

یارکشی و دعوا خوراکمون بود

زمین‌های خاکی هلاکمون بود

شب تو خونه یه فص کتک می‌خوردیم

غذا نخورده هی نمک می‌خوردیم 

مامان می‌گفت ذلیل‌شده لباسات

تکلیف شب مونده با کلی درسات

پلستشن جایی نبود و ایکس باکس

ما نسل بچه های کاریم و واکس

دم دمای چله بی‌بی چلچله

آجیل که بو می‌داد می‌شد ولوله

تو خونۀ بابا بزرگ جا نبود

البته اون روزا که ناجا نبود

آخه شبیخون یه فوج مهمون

به جنگ خونین اَنار و دندون

خوردن آجیل‌های شور و شیرین 

جیغ و جر خاله و عمه نسرین

بازی بچه‌های قد و نیم‌قد

داد و هوار ناصر و اوس احمد

شکستن ظرفای میوه‌مالی

گم شدن سوزن و پرز قالی

یه خواستگاری بدون نوبت

با کلّی حرف و داد و قال و صحبت 

ناجا نخواد پس چیه جز معجزه؟

جواب بدی من و تو و جایزه

خدا کنه قدر همو بدونیم 

تا آخرش به پای هم بمونیم

کاشکی دلا با هم نشن غریبه

کسی نگه فدات بشم فریبه 

غم تو صدا و تو چشات نباشه 

سرما توی دشت صفات نباشه 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۲۳:۱۰
محمد رحیمی
۰۸
آذر ۹۵

کاش بسوزد

آه خطا کردم و عاشق شدم

وای نگو آینۀ دق شدم

ساده نبود اول این عاشقی

چون‌که در آخر زد و سارق شدم

شرط و شروطش کمرم را شکست

از قدمش اهل سوابق شدم

کم کمک آن عشق فراموش شد

چاکرتان سارق حاذق شدم

کاش بسوزد پدر عاشقی

موج بلا بود که قایق شدم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۶:۳۳
محمد رحیمی
۲۵
آبان ۹۵

نگاه مهربان

یک جرعه نگاه مهربان می‌خواهم 

یک یار صدیق و هم‌زبان می‌خواهم

گر یار شبیه قرص نانی بشود

در عین زبان روزه نان می‌خواهم

با اینکه نشسته پای قتلم چربی 

با یار که شد مغز و زبان می‌خواهم 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۵ ، ۲۱:۲۸
محمد رحیمی