می ترسم نگاهت کنم مست شم
توی کوچه در گیر بن بست شم
شاید سربزیری نجاتم بده
نمی خوام به عشق تو پابست شم
می ترسم نگاهت کنم مست شم
توی کوچه در گیر بن بست شم
شاید سربزیری نجاتم بده
نمی خوام به عشق تو پابست شم
حال بد یعنی چکت واخورده است
اسکناس آبرو تا خورده است
دوستان سابقت یا دشمنند
یا به سردی با تو حرفی می زنند
حال بد یعنی غریبی در وطن
وحشت از مرگی بدون یک کفن
حال بد یعنی تو شاعر باشی و
هی بگویندت فلانی دم نزن
حال بد یعنی همه کر، تو، زبان
با اشاره هی بگویندت بخوان
حال بد یعنی که پشتت خالی است
بعد ازین ها پیشه ات حمالی است
هر کسی بودی تو مافات مضی
مصطفایی، احمدی یا مرتضی.
شاعر که باشی خوب می دانی که زندان چیست
وقتی که پیری خوب می دانی که دندان چیست
وقتی میان خیل نامردان خری داری
باید بدانی علت اشعار رندان چیست
باران اشکت بی امان می بارد و باید
دانسته باشی معنی این جمع خندان چیست
وقتی تو تنها باشی و درد تو هم تنها
بسیار می فهمی که درد دردمندان چیست
به من میگن شاعر طنازیا
فوق تخصص تو همه بازیا
چه بازیای بومی و محلی
چه بازیای هوشی و جدولی
توی تلگرام تا بودیم بد نبود
آمار ممبرا زیر صد نبود
بازدیدامون بالای چن هزار بود
سواد بازی کانالش بکار بود
حالا که ایتا و سروش و گپ شد
کشتی تایتانیک بودیم که چپ شد
بگذریم از گلایه های کاری
سودی نداره نق و بیقراری
بچه بودیم بازی سواد نمی خواس
یه منچ و مارو پله بود و یک تاس
الک دولک قایم باشک یا سک سک
سبیل آتشین فقط میداد شک
حالا باید بگیم چی خوبه چی بد
گیج میزنیم فاصله دارو ممتد
بچه ها مصرف می کنن بازی رو
خوب می بینی هر چه که می بازی رو
اون روزا اسباب بازیا ساده بود
عروسکی ، توپی که آماده بوده
ریش و سبیل بابا همبازی بود
خر سواری رو بابا هم بازی بود
حالا میگیم این بده و اون خوبه
کودکمون تو تبلتش میخکوبه
بازیای خشن فشن زیاده
بچه هامون سواره، ما پیاده
نه احترامی نه خوراک و خوابی
ندارن اعصاب درس حسابی
بیشترشون ضعیف و کم جون شدن
شبیه زردک اندو کم خون شدن
تکنولوژی خوبه ولی به مقدار
نباس بشیم باهاش نحیف و بیمار
این همه بازیای بومی داریم
هوشی و جمعی و عمومی داریم
باید بشیم همبازی بچه ها
همبازی شون بشیم و لو کوچه ها
محمد رحیمی
عشق یعنی بهانه می خواهم
از تو رد و نشانه می خواهم
عشق یعنی خراب کن دل را
تا بدانی که خانه می خواهم.
عشق یعنی هوای بارانی
وبگویی که شانه می خواهم
عشق یعنی فقط تو باشی و گوش
بخروشی که چانه می خواهم
من بخوانم تو را برقصانم
پای کوبان ترانه می خواهم
عشق گنگ است و خواب می بیند
راز ها را کتاب می بیند
عشق سوزان و نا به فرجام است
عاشقان را حباب می بیند....
تو روزی برایم عصا بوده ای
زمین خوردنم را تماشا نکن
نگو که ندیدم زمین خورده ای
نلرزان دلم را و حاشا نکن
که این کار تو عین بی عشقی است
خودت را چنین فاش افشا نکن
اگر ساده از من گذر می کنی
برای رقیبم تو انشا نکن
محو شود در افق چشم تو
هرکه گرفتار نگاه تو شد
از اثر خاصیت جذب توست
این همه ذره که سپاه تو شد
ساکن بالقوه هر جنت است
هر که پریشان گناه تو شد
من قدتو برم که خیلی نازی
فدات بشم که عشق اهل رازی
یه بار درست منو بغل نکردی
کمبود آغوشمو حل نکردی
بذار که گرمای تورو تس کنم
اون بوی بی نظیرتو حس کنم
خدا بخواد بنده ای رو لوس کنه
بهش می فهمونه اونو بوس کنه
دست منو رها نکن عزیزم
نذار که آبرومو هی بریزم
مراقبم باش که زمین نیوفتم
یه وخ نگی بهت اینو نگفتم!؟
محمد رحیمی
این بی کسی ها اتفاقی نیست
فرجام راه ناصواب توست
نیرنگ کردی با دل پاکت
کژراهه رفتن پیچ و تاب توست
یعنی خدا الان کجا در توست؟
آن آخرین لحن شکستن کو؟
پیمان گسستن های شرم آلود
آن عهد های سخت بستن کو؟
بازیچه نفس خودت بودی
گم شد درونت ذکر یا قدوس
حالا شب و روزت شده تشویش
آرامش و خوابت پر از کابوس
جان می کنی در انتظاری تلخ
از اضطراب آکنده ای هیهات
امروز تو بی حادثه سر شد
بیچاره ای از فکر فرداهات
برگرد راه رفته را برگرد
پا در مسیر راستی بگذار
از دوست استمداد کن خود را
هر آنچه را می خواستی بگذار
امیدوار رحمت او باش
راه خدا راه دل آرامی است
فرصت نمانده تا بسوزانیش
تاخیر، فرجامش پریشانی است
شاعر سر فامیل، مردد شده است
با اسم رحیمی کمکی بد شده است
از روی لجش به لهجه اصوونی
گفتس آچرا رحیمی انقد شده است!!!؟