شرمنده دلبری خیالی شده ام
البته اسیر ماست مالی شده ام
یعنی تو خیال کن توهم زده ام
بیتاب رخ جنابعالی شده ام
شرمنده دلبری خیالی شده ام
البته اسیر ماست مالی شده ام
یعنی تو خیال کن توهم زده ام
بیتاب رخ جنابعالی شده ام
تیراژ خنده های قشنگت چرا کم است؟
تکرار چاپ های مکرر چرا که نه؟
ترا در خواب هایم می شناسم
چرا در وقت بیداری غریبی؟
شبیه به بزرگی در دل خواب
ولی وقتی که بیدارم تو سیبی
خودت گفتی که خیلی ساده هستی
ولی کارت شده ظاهر فریبی
من از ده کوره بالایم و تو
زبانم لال اهل دزاشیبی
منم گنجشک بی مقداروخاکی
ولی تو محشری چون عندلیبی
بمیری توی خوابم چون قذافی
بیایم ختم تو تا ملک لیبی
وقتی به آب میرسی آیینه اش بخوان
آیینه ای که عکس ترا شست و شو کند
بیقراری نکن ای ماه تو در برکه آب
عکس مواج تو لو می دهد آن بالایی
جالب شده تنهایی من برگشته
بدنامی و رسوایی من برگشته
چشمم به جمال کوریم روشن شد
صد شکر که بینایی من برگشته
آواره این نگاه خوشبین توام
بیچاره حرف های شیرین توام
ایمان من از کفر تو محکم شده است
پابند همین کافری دین توام
من هیچم و از هیچ چه می باید هیچ
در هیچ مگر چه پیش می آید هیچ
تردید ندارم که نمی پاید هیچ
از هیچ چه انتظار می آید هیچ
دلم آیینه است و بی تقصیر
چون تورا می دهد نشان همه
فکر رسوایی تو و من نیست
چون که آیینه است و آن همه
باید آیینه ای شود دل من
که بفهمد خیال من شده ای
صورتت گرچه قاب او شده است
در حقیقت تو مال من شده ای
و نباید کسی به غیر از من
محو خورشید صورت تو شود
او نباید خودش عمل بکند
تا دلیل کدورت تو شود
تا شعور دلم شود کامل
تو بزرگی کن و غروب نکن
می شود بازتاب طلعت تو
دل آیینه را رسوب نکن