ساده لوح بودم اگر نه من و این عشق عقیم
مثل آن سنگ که بر شیشه نشیند غلط است
ساده لوح بودم اگر نه من و این عشق عقیم
مثل آن سنگ که بر شیشه نشیند غلط است
اتفاقی نیست این عشقی که در من زاده شد
تو برای عاشقی هایم تدارک دیده ای
شعرهایم تمام شد اما
می چشی تازه تو نمک هارا
تو شعور مرا نمک زده ای
قیمتی کرده ای شتک ها را
اشک هایم تمام جوششیند
روح را در تلاطم آورده
در حسینه ها و مسجدها
کربلا.مشهدو قم آورده
اربعین و صفای تاول ها
پای دل تیر تیر می آید
چشمهاهم ندیده موکب را
همچنان شصت تیر می آید
شعرو پاها و اشکها انگار
با نگاه تو عاقبت دارند
شعرهایی که از تو می گویند
حس خوب مراقبت دارند
رسوا نکن ای شاعر درمانده خودت را
از عشق نگو ماه محرم شده دیگر
از عشق نگو آمده سر سلسله عشق
عشاق حقیقی همه جا کم شده دیگر
گاهی که پیدا می کنم خود رادر آغوشت
تا مدتی شیدایی و بیتاب و مدهوشم
در عمق آیینه چه پیدایی تما شا کن
تو جامی ومن از لبت پیوسته می نوشم
کبریت و فندک کارکرد هردو یکسان است
آتش بیار معرکه .این معنی خوبیست
مثل یک میخ به دیوار دلت کوبیدم
بیخیال چکش و درد مدام سر میخ
هی محرم شد وما رخت عزا پوشیدیم
کاش یک روز بیاید که بیاید منجی
خودت را پشت عینک کرده ای پنهان، بگو آخر
چگونه چشم بندی های نافرجام، جذابند؟؟
هی نمک ریختی و شور شد آب دهنم
از چه حالا که فشارم زده بالا ،رفتی؟