پیامبر قوم با اصرارهای بیش از حدّ قومش، بناچار از خداوند درخواست معجزه ای عجیب کرد.و درخواستش پذیرفته شد.معجزه از ماموریتش کاملا ناراضی بود.معجزه از قوم پیامبر، خوشش نیامد و این جنس درخواست و شیوه درخواست را توهین به خودش و عطای خدایش می دانست.معجزه دلش می خواست، این قوم بد نهاد را به گونه ای ادب کند. ( معجزه ها چون به درخواست پیامبران و از جانب خدا می آیند، مامورند و از خود اراده ای ندارند.)او می دانست که رضایت خدایش را به همراه داشته وگرنه پا به عالم ایجاد نمی گذاشت. خودمانیم ، معجزه، انگار اعصاب معصاب درست و حسابی نداشت. پس یواشکی، با خدا به نجوا نشست.( ای خدای بزرگ و توانا، چرا این پیامبران تو، تا تقّی به توقّی می خورد، سریعا متوسل به تو برای آوردن من می شوند؟ ولی اینهمه غرو لند ، چه سودی داشت، جز تشدید روحیه نافرمانی و انکار؟؟! پس معجزه، راه رضایت را در پیش گرفت و تا آخرین رسول آسمانی، در خدمت کمک به هدایت انسان هابود.
محمد رحیمی