۲۸
ارديبهشت ۹۹
زد به سرش عاشق بشه، لایق نشد.دریا شد، عمیق نشد.گوهر شد عقیق نشد. اشک شد ، رقیق نشد. رفیق شد، شفیق نشد. سکوت کرد، لال نشد. چشمه شد، زلال نشد. نقطه شد، خال نشد. فرض شد، محال نشد. گمان شد، خیال نشد. پرش کرد، بال نشد. نوشت، کتاب نشد. شب شد، خواب نشد. سوال شد، جواب نشد. حرف شد، حساب نشد. عکس شد، قاب نشد. بهم پیچید، تاب نشد. اصیل شد، ناب نشد. سرکه شد، شراب نشد. صحرا شد، سراب نشد.عجله کرد، شتاب نشد. خندید، شاد نشد. فرار کرد، آزاد نشد. فوت کرد، باد نشد. شکار کرد، صیاد نشد. شیرین رفت، فرهاد نشد. داد زد ، فریاد نشد. خسته شد، نشست، ازدرون شکست، توبه کرد و رست. دست و پاشو بست. گفت خدایی هست. گفت خدایی هست.چون که رو آورد. زد تو خال و برد. زد تو خال و برد. زد تو خال و برد
محمد رحیمی. متن ادبی
۹۹/۰۲/۲۸