۱۷
بهمن ۹۵
حال مرا پرسید با خنده ای ناگاه
انگار عشق آمد با شور و بسم الله
می گفت از هستی از گرمی احساس
با ظاهری محکم در باطنی دلخواه
مهمان او بودم هرجا که پیش آمد
مهمان من می شد بی نوبت و گه گاه
افتاده بودم حیف درچاله تردید
از چاله بیرونم افتاده ام در چاه
یاراه پر اطوار یا طرز رفتارم
با من چه کرد این عشق ؟یک عاقل خودخواه
حالا در اوج عشق هردو در این فکریم
دیدارها کوتاه ناچار و با اکراه
حال مرا پرسید در آخرین دیدار
با موجی از تردید می گفت ای همراه
ما تازه فهمیدیم کوچک تر از عشقیم
اصلا کجا داریم یک عاشق گمراه!؟
۹۵/۱۱/۱۷