۰۸
بهمن ۹۵
دلی زخم دار غم این زمانه
شد ه خسته جان وبدور از نشانه
نه دستی که از مهر دستی بگیرد
نه مهری که دستی نشاند به شانه
پناهی نمی بینی اینجا درین شهر
به کامت نریزند چیزی مگر زهر
سلام تو بی پاسخ است ای غریبه
دوروزی بمانی تو هم می کنی قهر
تو هم گر دوروزی دلت را نبینی
ویک شاخه گل هم برایش نچینی
دلت آبی آسمان را نفهمد
شوی مثل دلمردگان این چنینی
یکی گویدم آشنایی کجا شد؟
چرا عاشقی مرد و باد هوا شد؟
غریبه بدان عشق رفت از دل شهر
از اینجا برو عشق ازاینجا جدا شد
سلام ای تو بوی خوش آشنایی
کجایی کجا مانده ای تو کجایی؟
به امید روزی که یادت بیایم
تو را آروز مندم ای اختفایی
۹۵/۱۱/۰۸