۰۳
بهمن ۹۵
اسطوره بود و در دل خود درد و داغ داشت
ده ها نفر شبیه خودش را سراغ داشت
اسطوره ها به مسلخ تاریخ می روند
دلشوره خزان و زمستان باغ داشت
تاریخ مصرفی که به دورش کشیده بود
بی هیچ حرف و بی سخنی درد و داغ داشت
می خواست بگذرد خم این جاده را سریع
آخر برای طرز بیانش بلاغ داشت
حتی فراز قله اسطوره بودنش
یک فوج از کلاغ و لشکر بی رحم زاغ داشت
اسطوره جاودانه نمی ماند و خودش
اندیشه رها شدن از این فراغ داشت
۹۵/۱۱/۰۳