مشرق
وقتی یه روز تموم کنی صبرارو
دک میکنی با قدمت ابرارو
ظلمت و تاربکی فراموش میشه
خستهترین ستاره خاموش میشه
برگای ریخته باز میشن بهاری
بس که تو با خودت بهار و داری
طراوت از تازگیهات میباره
مشرق چشمات چه اثر گذاره