یک دسته گلِ محمدی را چیدند
گل ها دلشان گرفت و لب بر چیدند
آنها که درون حوض آب افتادند
ذکرِ صلواتِ ماهیان را دیدند
محمد رحیمی
یک دسته گلِ محمدی را چیدند
گل ها دلشان گرفت و لب بر چیدند
آنها که درون حوض آب افتادند
ذکرِ صلواتِ ماهیان را دیدند
محمد رحیمی
وحشت نکن از جهان پیرامونت
از عمر به باد رفته، از اکنونت
کافیست که از تبار لیلی باشی
تا ریشه کنی به باور مجنونت
محمد رحیمی
من از تو برای خود قفس خواهم ساخت
از بی کَسیَت هزار کَس خواهم ساخت
هرچند که با تو هم جفا خواهم دید
ناچارم و از تو ، همنفس خواهم ساخت
محمد رحیمی
گفتم عسلک بلاگ دات آی آر ، منم
گفتم که ( بیان) شده مکان سخنم
گفتی سخنت اگر بروز است بمان
شاید که به وبلاگ تو هم سر بزنم😊
محمد رحیمی
ما را به چنین چشم به راهی نگذار
در مرکز ظلمت و سیاهی نگذار
قدّ همه زمان یتیمی دیدیم
آقا دل مارا سر راهی نگذار
محمد رحیمی
این آمد وآن رفت ازین دروازه
خر تو خر ازین نبوده این اندازه
از فاصله هم هیچ نمی داند، هیچ
بیچاره کتابکی است بی شیرازه
محمد رحیمی
وقتی کرونا برای من معضل شد
هرمعضل دیگری برایم حل شد
شد دغدغه ام نجات ازین ریزِ زِبل
درخانه ام ومونس من جدول شد
محمد رحیمی
هی میخ شدی بر در و دیوارِ دلم
رفتی تو درون وَهم و پندارِ دلم
تفصیرِ تو نیست، من دلم بی در بود
پس می برمت در تَهِ انبارِ دلم
محمد رحیمی
خندیدی و چرخیدی و دل را بردی
اِل را بردی به غمزه، بِل را بردی
باقایق بادبانیت قِر دادی
عقل ملوان های زِبِل را بردی
محمد رحیمی
آشفته ترین سلام ، تقدیم تو باد
خمیازه ی دای غلام تقدیم تو باد
من خواهم رفت، خاطرت آسوده
آش رشته ی پشت پام تقدیم تو باد
محمد رحیمی