نگذار درین شب خزانی
از رنگ خیال در بمانی
گویند که شاعری فسانه است
شعر من و شاعری بهانه است
با من توبیا به وسعت شور
شوری که زظلمت آورد نور
صندوقچه هزار رازم
من بسته قفل بی نیازم
با من تو بیا و سیر کن سیر
در مسجدو خانقاه ودر دیر
شاید دل من دلی خیالیست
بد نیست.تفالی و فالیست
ای شعر مرا تو حمله ورشو
ای تندر شعر جمله در شو
طوفان تورا نیاز دارم.
ای قبله بسی نماز دارم.
من وارث قرن ها سکوتم
مدیون هزارها قنوتم
در دامن من هزار گل مرد
خشکیده و پژمرید و افسرد
دیگر من و این سکوت غمبار
مردیم ز واژه تلمبار
امشب من و این هجوم آنی
هردو شده ایم بس روانی
چندیست که آتشی نهانم
بازنده ساعت و زمانم
شعر من از انتظار پوسید
پوسید درین غبار پوسید
دیگر من و این سکوت قهریم
فریاد بلاکشان دهریم
امشب شب انتقام و وصل است
این خشم خداست اصل اصل است
تو باید اگر سکوت خواهی
جایی بروی به عمق چاهی
حسم به طواف روح آمد
در کشتی جان چو نوح آمد
دادار جهان خدیو بی چون
مجنون تر ازآن شدم که مجنون
من زالم و سامم ونریمان
من خون سیاوشم ز ایمان
سهرابم و در نبرد .شیرم
چون رستم یل نژاد پیرم
یا رایت کاوه خموشم
دیگر نه خموش در خروشم
روئین تنم و سپند یارم
امشب مگرش به چنگ آرم
با قدرت آرش کمانگیر
در چله نهاده ام غم پیر
رگهای تنم به درد آمد
گرما سوی ملک سرد آمد
بگذار که آتشم بگیرد
وین وهم خیال گونه میرد
ای چشمه نازک گوارا
یک جرعه شراب شو طهورا
تا مستی من مدام گردد
آرامش دل تمام گردد.
.طوفان تو را نیاز دارم.
.ای قبله بسی نماز دارم.